به گزارش فرقه نیوز، در ســال های نخســت قرن 19م. ایران، گرفتار جنگ با روس ها گردید و ضمــن شکســت طــی جنگ های طولانی، در کانــون سیاســت و رقابت های بین المللی نیز قرار گرفت.
ناتوانی سیاسی و اقتصادی دولت قاجار و نیز بحران ها و مشکلات ســاختاری در داخــل، زمینه نفوذ و دخالــت دولت های خارجی را که هــر یک، اهداف خاص سیاســی و اقتصادی خــود را دنبال می کردند، تسهیل کرد. نا کارآمدى نظام سیاسى حکومت قاجار به ورود استعمار انگلیس در ایران منجر شد. آن ها در ایران با یک مانع جدى، یعنى علمــاى شــیعه کــه استعمارســتیزى را در رأس سیاســت هاى خویش قرار داده بودند، رو به رو شدند. انگلیسى ها ترجیح مىدادند بیشتر از سیاست هاى پنهان استفاده کنند تا آشکار.
شــرایط اجرای این نوع سیاست ها را کشمکش هاى مذهبى علماى اخبارى و اصولى شیعه بــراى آنهــا فراهم کــرد. انگلیســى ها سیاســت فرقه سازى را از طریق همین تنش ها ایجاد کردند. از طرفی، علماى شیعه به عنوان کارآمدترین عنصر سیاسى دینى، در مقابــل انگلیســىها قرار گرفت. با رســمى شــدن مذهب تشــیع در عصر صفویه و حمایت گسترده آن ها از علماى شیعه و دخالت دادن ایشــان در امــر حکومت، بســترهاى مناســب براى فعالیــت علما در عصر قاجار فراهم شد.
آن ها رادیکال ترین اندیشه هاى سیاسى خود را نه تنها براى مقابله با حکومت استبدادى قاجارها مطرح کردند، بلکه بــا تکیه بــر دین برهانى و ابــزارى به نام اجتهاد، با هرگونه ســلطه گرى و ســلطه پذیرى به ســتیز برخاسته و در جهان اسلام، از جمله ایران، هدایت گر جنبش هاى ضــد اســتعمارى شــدند. تحریم تنباکــو که با فتواى مرجع عالیقدر شــیعه، «میرزا رضا شــیرازى» صــورت گرفت و استبداد قاجار و استعمار انگلیس را کاملا مستاصل کرد، بیانگر نقش برجسته علما در این دوره است.
بدین ترتیب، کاملا طبیعی است که یکی از مهم تریــن اقدامات استعماری در ایــن برهــه زمانــی را فرقه ســازی بدانیــم کــه «بابیت» و «بهائیت»، محصول همین طرز تفکر استعماری هستند. بابیــت و ســپس میراث خواران تفکــر آن ها، یعنى بهائیــان که در تاریخ، به پیروان مسلک هاى استعمارى شهرت دارند، در تهاجم به دیــن و هویــت ملى، در پى ســه هــدف بودند، نخست خارج کــردن دین از حوزه اجتماعى و در رأس آن، سیاست و حکومت، دوم؛ توجیه استعمار در کشــور بــه عنوان یگانــه عامل تجــدد و ترقى و در نهایت تثبیــت نیروهاى غرب گرا در ارکان سیاست گذارى و تصمیم گیرى کشور.
بهائیــت از جمله فرق دست ساز استعمار است که در قرن 19 میلا دی با انشعاب «حســینعلی نوری» (ملقــب بــه بهــاءا...) از فرقه بابیت ایجاد شد و استعمارگران روس و انگلیسی کوشیدند با تقویت آن در برابر دین و مذهب رسمی کشور، مقدمات تضعیف و تفرقه این عامل وحدت بخش را پدید آورند تا در سایه این اقدام به اهداف خود دست یابند.
یکــی از مهم تریــن ویژگی های بهائیــت کــه در ایــن مقالــه بــه آن پرداخته می شود، تأکید فراوان بر «جهان وطنــی»، «صلح جهانی» و «عدم مداخله در سیاســت» اســت که توســط مبلغان این فرقه هم بــه کرات، تکرار می شود. شــخص «عبــاس افندی» (دومین سرکرده بهائیت و ملقب به «عبدالبهاء») در این باره چنین می نویسد:
«اهــل بهــاء در هــر کشــور که مقیم انــد به امانــت و صــدق و صفا با حکومــت رفتــار نماینــد و در امــور سیاســیه... و نیــز در احــزاب و فرق سیاســی بــه هیچ وجــه ادنی مداخله ای ننمایند... مداخله در امور جزئی و مناقشات سیاسی و منازعات حزبی، به کلی بر خلاف مبادی و تعالیم الهیه در این ظهور اعظم است».
البته این ظاهر قضیه است و در واقع، پیشوایان این فرقه از جمله «حسینعلی نــوری» و عبدالبهــاء، همــواره دســتی بــر آتش سیاســت داشته اند. اما جهان وطن یا «کاسموپولیتیسم» (COSMOPOLITISME) به لحــاظ لغوی از دو واژه یونانی «cosmos» به معنی دنیا «polites» به معنی شــهروندی ساخته شده است. این واژه را جهان وطنی ترجمه کرده اند و اصطلاحا بدین معناســت کــه همــه کشــورهای دنیــا یک کشــور و همه سا کنان این کشــورها در واقع یک ملت بوده و هموطن هستند. در واقع، مکتب جهان وطنی، مبتنی بر این اصل اســت که همه مردم جهان باید همدیگر را هموطن یکدیگر بدانند.
در حقیقــت، تــرک تعصبات ملــی و میهنی، از جملــه اصول عقاید فرقه بهائیت است. در این زمینه، نفی حب الوطن و تأیید حب العالم در جملــه معــروف حســینعلی نوری قابل اشــاره است: «لیــس الفخر لمن یحب الوطن بل الفخر لمن یحب العالم».
بر همین مبناست که بررسی نظرات افراد رده اول بهائیت، اهمیت پیــدا می کنــد، به نحوی که عبــاس افندی در ســخنرانی های خود در سال 1912م. در امریکا این مسئله را مورد تأ کید قرار می دهد.
1- تأ کید مکرر بر لزوم ترک تعصبات گوناگون، از جمله تعصبات ملی و میهنی و تخطئه مطلق این تعصبات و افتخار به اینکه بهائیان ایران، تحت تأثیر تعالیم حســینعلی نــوری، از اینگونه تعصبات بــه دورند.
«دربــاره نکتــه اول یعنــی تخطئــه مطلــق تعصب وطنــی و میهنی، پیشوای بهائیت در نطق های خویش کرارا به عنوان پنجمین تعلیم بهــاءا... اعلام می کند که هر نوع تعصــب دینی، مذهبی، سیاســی و حتــی تعصب وطنی، هادم بنیان انســانی اســت.
با وجــود آن ممکن نیست عالم انسانی، ترقی نماید ولاجرم باید این تعصبات دینی را ترک نمود. اصل وطن، قلوب است؛ انسان باید در قلوب توطن کند، نه در خاک. این خاک مال هیچکس نیست، از دست همه بیرون می رود؛ اوهام است، لکن وطن حقیقی، قلوب است.
ضمنا لحــن کلام عبدالبهــاء در امریــکا و شــیوه او در طــرح کــردن مسئله، القاگر این تصور اســت که اولا تعصبات ملی و وطنی، مطلقا بد است و هیچ نوع و گونه ای از آن، در هیچ زمان و مکان، حتی آنجا که ملتی در برابر تجاوز بیگانه، از آن به منزله سپر بهره می جوید، نیکو و پسندیده نیست. ثانیا ترک این تعصبات، فقط برای امریکایی ها که کشورشان در معرض هیچ حمله و تجاوزی قرار ندارد، امری پسندیده و ضروری نیست، بلکه ایرانی ها نیز که در آن تاریخ، کشورشان شدیدا در معــرض تجــاوز استعمار روســیه و انگلیــس قرار داشــت، از ســوی پیشــوایان بهائیت، موظف به ترک مطلق این تعصبات اند و لذا عباس افندی در یکی از نطق ها، افتخار می کند که: «الان در ایــران در اثــر نورانیــت بهاءا...، خلقی پیدا شده اند که... به جمیع خلق عالم مهرباناند... نهایــت آرزویشــان صلح عمومی است... تعصباتی ندارند، تعصب مذهبی ندارند... تعصب وطنی ندارند، تعصب سیاسی ندارند... از جمیــع ایــن تعصبــات، آزادنــد، روی زمین را یــک وطن و جمیــع بشــر را یــک ملــت می دانند».
2- مطــرح کــردن ایــن ادعــا کــه حکومــت امریــکا در نهایت عدالت عمل می کند، مســاوات در این کشــور، کاملا جــاری اســت، دولت و ملــت امریــکا بــه هیچ وجه اندیشــه اســتعمار و تصرف کشورهای دیگــر را در ســر ندارنــد و اقداماتشــان صرفــا جنبه انسان دوستانه دارد.
درباره نکته دوم یعنی عدالتگری حکومت امریکا و گرایش نداشتن دولــت و ملــت آن کشــور بــه اســتعمار و تصرف کشــورهای جهــان، در خطابه عبدالبهاء به تاریخ 12می1912 م. می خوانیم:
«چــون مــن به امریــکا امــدم، دیدم جمعــی همه حامــی صلح اند، و اهالــی در نهایــت اســتعداد و حکومــت امریــکا در نهایــت عدالــت و مســاوات بین بشــر جاری اســت، لهذا من آرزویم چنان اســت که اول پرتــو صلــح از امریــکا به ســایر جهــات بر افتد... اهالــی امریــکا بهتر از عهده اســتقرار صلح در جهان برآیند، زیرا مثل ســایرین نیســتند. اگر انگریز(انگلســتان) بــر این امر برخیزد، گویند به جهت منافع خویش مبــادرت بــه این امــر نموده، اگر فرانســه قیام نمایــد، گویند به جهت محافظــت مســتعمرات خود برخاســته، ا گــر روس اعلان کند، گویند برای مصالح سلطنت خود تکلم کرده، اما دولت و ملت امریکا مسلم است که نه خیال مستعمراتی دارند، نه در فکر توسیع دایره مملکت هســتند و نــه درصدد حمله به ســایر ملــل و ممالک، پس اگــر اقدام کنند، مسلم است که منبعث از همت محض و حمیت و غیرت صرف است، هیچ مقصدی ندارند...».
3- تأکید بــر غنی بودن منابع زیرزمینی و بهره برداری نشــده ایران و امتیــاز ویــژه آن از ایــن حیــث برای تجــارت و منفعت ســرمایه داران امریکایی و تشــویق آن جماعت به آمدن به ایران و اســتخراج معادن ایــن کشــور کــه لازمه آن، کســب امتیــازات اقتصــادی در ایران اســت.
درباره نکته ســوم نیز اظهارات عباس افندی در کنگره ارتباط شــرق و غرب (تالار کتابخانه ملی واشنگتن) در تاریخ 20 آوریل 1912م. شایان دقت و تأمل است:
«امشــب من نهایت ســرور دارم که در همچو مجمع و محفلی وارد شــدم، من شــرقی هســتم، الحمدالله در مجلس غرب حاضر شــدم و جمعی می بینم که در روی آنان نور انسانیت، در نهایت جلوه و ظهور است و این مجلس را دلیل بر این می گیرم که ممکن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به میان ایران و امریکا حاصل گردد؛ زیرا برای ترقیات مادیه ایران، بهتر از ارتباط با امریکاییان نمی شود و هــم از بــرای تجــارت و منفعت ملت امریکا، مملکتی بهتــر از ایران نه، چــه کــه مملکت ایــران، مــواد ثروتــش همــه در زیــر خــا ک پنهــان اســت. امیدوارم ملت آمریکا سبب شوند تا آن ثروت ظاهر شود...».
اگر کمی با مفاهیم بهائیت آشنایی داشته باشیم، مشاهده این سخنان عبدالبهاء ما را چندان شگفت زده نمی کند. بنابراین، با شناخت چنین گرایش هایی در میان بهائیان متصدی امور اجرایی کشور در دوران پهلوی، می توان پاسخی روشن به این سؤال داد که چرا در این ایام، بر واگذاری عمده مشاغل حساس به طرفداران بهائیت، اصرار می شد؟
همان گونــه که همه صاحبنظران واقفند، بدون تضعیف فرهنگ ملی، امکان تداوم تسلط بیگانه بر ملت ایران، ممکن نبود؛ از این رو، افــرادی به کارگرفته می شدند که نه تنها هیچگونــه تعلق خاطری به اصالت های ایــن مرزو بوم نداشــته باشــند، بلکــه با آنــان در ضدیت باشند.
حتــی «عبــاس میلانی»، نویســنده مشــهور ایرانی مقیــم امریکا در کتاب «معمای هویدا» درباره بیگانگی با ملت، واکنش نشان می دهد و طغیان مردم ایران علیه رژیم پهلوی را از این جنبه، بحق می داند:
«هویدا معمولا چندین بار در طــول روز بــا شــاه تلفنــی صحبــت می کرد... شاید هم استفاده از زبان های خارجی، بیشتر نتیجه این واقعیــت بــود که هــر دو نفر بــه این زبان ها راحت تر از فارسی سخن می گفتند... انقلاب اسلامی را دست کم از سر مجاز باید نوعی طغیان زبان شــناختی دانســت؛ طغیان زبان و فرهنگ بومــی علیه حکومت جهان وطنان بیگانــه بــا زبــان فارســی، می توان حتی گامی پیشتر گذاشت و ادعا کرد که هرگاه حکام ملکــی، زبان و فرهنــگ آن دیار را نشناسند، آنگاه از انقلاب هم اجتنابی نیست».
در دوران تسلط امریکا و انگلیس بر این مرز و بوم، تلاش چشمگیری برای نابودی هر آنچه به این ملت هویت می بخشد، صورت می گرفت و فقط زبان فارسی نبود که در میان دست اندرکاران، پست، قلمداد و از به کارگیری آن اجتناب می شد. بلکه تمامی سنت ها و مفاخر این مــرز و بــوم، مورد تعدی قــرار می گرفت. جالب آنکه به مــوازات تخریب آنچه هویت ایرانی محســوب می شد، استفاده از زبان و ســنت های بیگانه، موجب تفاخر بود.
عبــاس میلانی تلاش می کند این ســتیز بــا فرهنگ ملی را به نوعی متأثر از نگاه جهان وطنی وانمود کند:
«دیگر عادت هویدا شده بود که بسیاری از گفت و گوهای محرمانه و مهمش را به زبان فرانســه یا انگلیســی انجام دهد. گاه حتی هنگام گفت و گوی عادی با همکارانش هم از زبان فرانســه استفاده می کرد... گویــی هــر دو (شــاه و هویــدا) در موطن خود مهاجــری بیش نبودند، مأمن واقعی هر دو اروپایی بود که در عالم خیال پرورانده شده بودند. هویدا نخســتین شخصیت به راستی جهان وطنی بود که در ایران به قدرت رسید».
البتــه این نخســت وزیر بهائی را صرفــا از یک جهــت می توان نخســتین بــه حســاب آورد و آن پیونــد باورهــای وی بــه صهیونیســم بود که موجب شد برای اولین بار ایران به عنوان پایگاه اصلی تقویت کننده رژیم تازه بنیاد نژادپرست در سرزمین های اشغالی فلسطینیان در آید.
حتــی افرادی مانند «فریــدون آدمیت»، این دو یعنــی بهائیت و صهیونیســم را شایســته آن می داند کــه در کنــار یکدیگر مــورد بررســی قرار گیرنــد: «عنصــر بهائــی چــون عنصــر جهــود بــه عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایــران درآمــد. طرفــه اینکــه، از جهــودان نیــز کســانی بــه این فرقه پیوســتند و همــان میراث سیاست انگلیس به آمریکا نیز رسیده است».
به نظر، شایسته می آید که انتهای این نوشتار را به بررسی دیدگاه اسلامی وطن دوستی اختصاص دهیم تا با مقایسه آن با دیدگاه فرقه ضالــه بهائیــت، بهتــر بتوان بــه عمق فاجعه پــی برد. وطن دوســتی و احساســات ملــی، ا گر در چارچوب مرزهای درســت خــود باقی بماند و تنهــا جنبــه مثبــت و اصلاحــی داشــته باشــد، محــرک، زمینه ســاز و مشوق توسعه یافتگی و منشأ تغییر و تحولات مثبت در زندگی انسان شــده و موجب همبســتگی، روابط حســنه و احسان و خدمت بیشتر بــه هموطنــان و کســانی که با آن ها زندگی مشــترک داریم، می گردد. در این صورت با عقل و منطق، سازگار و از نظر اسلام نیز ممدوح و قابل قبــول اســت. حضــرت علــی(ع) فرموده اند: «عمــرت البلــدان یحب االوطان».
به همین جهت، محبت به وطن که در طبیعت و سرشت انسان و اجتماعات بشری قرار دارد، مورد تأیید اسلام است. وطن در اسلام، از اهمیت بسزایی برخوردار است و میهن دوستی، جنبه الهی و مفهومی مقدس دارد. به همین دلیل، از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «حب الوطن من الایمان» این روایت، بیانگر رابطه ایمان و محل سکونت دائمی انسان است. رابطه وطن با ایمان شخص یعنی هرگاه وطن به گونه ای باشد که ایمان شخص طلب می کند، مهر ورزیدن به چنین وطنی، بی شک جزء ایمان و از آثار آن است. سیره علمای اسلام نیــز مؤیــد محبوبیــت وطــن از نگاه اسلامی اســت. امام خمینی(ره) در ایــن رابطه می فرمایند: «اسلام.... وطن را - آنجایی که زادگاه است- احترام می گذارد»، «من همیشــه در فکر ایران و وطن خودم - قم- بودم».
انتهای پیام/