به گزارش فرقه نیوز
واژۀ فرقه،[1] بیانگر یک سازمان استاتیک و ایستا است. اعضای فرقه، مانند افراد سایر گروهها، به راه مخصوصي میروند و این راهها در طول زمان تغییر میکند. فرقهها بهدلیل کار درونی و عملکرد مخفی، وضعیت غیر معمولی دارند. بنابراین همیشه تشخیص تفاوتهای میان انجمن یا سازمان صادق با یک فرقه، کار سادهای نیست. از طرفی بهدلیل همین کارکرد فرقهها، نمیتوان بهصورت روشن و دقیق فعالیتهای آنها را زیر نظر گرفت و از نوع فعالیت آنها مطلّع شد. فرقهها مانند سازمانهای جاسوسی و سرّی عمل میکنند و پیروان خود را نیز در این امر آموزش میدهند. فرقهها، بهدلیل داشتن و ترویج آموزههایی خاص، تصور میکنند همواره در حال تعقیب هستند و باید خود را مخفی کنند. این عامل آنها را به مخفیکاری وا میدارد.
آنچه در فرقه اهمیت دارد روابط فرقهای است. روابط فرقهای عبارتند از روابطی که در آن فرد[2] آگاهانه افراد دیگر را وادار میکند تا بهطور کامل دربارۀ تقریباً همۀ تصمیمهای مهم زندگیاش وابسته به او باشد. وی به این پیروان اعتقادی، اینطور القا مینماید که او دارای استعداد، نبوغ یا دانش ویژهای است. روابط بین اعضای فرقه براساس سلسلهمراتبی مشخص، تعیین میشود و هر یک از اعضا بنابر جایگاهی که دارد عمل میکنند و اجازه ندارند رفتارهای غیر فرقهاي و غیر معمولي داشته باشند مگر با اجازۀ لیدر یا مافوق از خود یا رهبر فرقه. افراد فرقه در همۀ تصمیمهای زندگی خود باید مطیع رهبر باشند؛ زیرا و بهتر از همه مصلحت افراد و فرقه را میداند و اِشراف بیشتر و کاملتری بر مسائل دارد.
اگر یکی از اعضا برخلاف هنجارها و ضوابط فرقه عمل کند، مُهرۀ سوخته محسوب میشود و اخراج میگردد. از آن جهت که اعضای فرقه به آن وابستگی روحی دارند، جدایی از فرقه بهمعنای مرگ قلمداد میشود. بنابراین تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا گرفتار چنین سرنوشتی نشوند. با این توضیح ویژگی فرقهها را چنین میتوان برشمرد:
عالیترین مقام فرقه، رهبر آن است. هرچند ممکن است وی قدرت معینی را به چند زیردست بهمنظور نظارت بر وفاداری پیروان نسبت به تمایلات و حکم او تفویض کند، اما حرف اول و آخر در فرقه را رهبر میزند. خودرأیی و استبدادِ رفتاری یکی از عوامل بقای فرقهها بهشمار میرود. هیچکس حق دخالت در تصمیمهای فرقه را ندارد و باید مطیع دستورها باشد. در فرقه، التزام به سلسلهمراتب قدرت، بسیار مهم است و همگی موظف به رعایت آن هستند.
رهبران فرقهها ادعا میکنند که سنتشکنی کرده و چیزی بدیع ارائه نمودهاند و سیستم موفقیتآمیز را برای تغییراتی که مشکلات زندگی یا ضعفها و نارساییهای جهان را برطرف میکند، بهوجود آوردهاند.
فرقه، از اعضای خود میخواهد که در درون گروه، باز و راستگو باشند و همهچیز را در برابر رهبر اعتراف نمایند. در همان حال اعضا تشویق میشوند غیر عضوها را گول زده و از آنها سوءاستفاده کنند. در مقابل، اسلام به اعضای خود آموزش میدهد تا در تعامل به همگان راستگو و درستکار باشند و نسبت به یک مجموعه واحد از اخلاقیات پایبند بمانند. اسلام تأکید دارد هرگز نباید دورویی داشت و باید با همه با صداقت رفتار کرد. به هر حال، گفتمان فرقهها این است که وسیله، هدف را توجیه میکند. این راهبرد به فرقهها اجازه میدهد تا اخلاقیات خاص خودشان را خارج از مرزهای اخلاقی نرمال جامعه بهوجود بیاورند. از این رو، پیروان فرقهها همواره خود را خاص میدانند و دیگران هرگز نمیتوانند آنها را بفهمند؛ عرفان حلقه، جریانهای شیطانپرست و عرفان اکنکار بر همین اساس شکل گرفتهاند. آموزههای آنها از عرف جامعه جداست و معمولاً همهفهم نیستند.
فرقهها، در کنترل رفتار اعضای خود و همچنین خودکامگی ایدئولوژیک، ابراز تعصب و افراطیگری در جهانبینی، تمامخواهی دارند و افراطگونه عمل میکنند. اغلب آنها از اعضایشان میخواهند تا وقت، انرژی، پول و سایر منابع را برای اهداف تعیینشدۀ گروه را در اختیار وی بگذارند. فرقهها به اعضای خود دیکته میکنند که چه بپوشند، چه بخورند، کجا و کِی کار کنند، بخوابند، و همینطور به چه چیزی اعتقاد داشته باشند و چگونه فکر کنند و چه بگویند.
بسیاری از فرقهها فشار زیادی بر روی اعضای جدید برای ترک خانواده، دوستان و مشاغل خود برای حلشدن در هدف اساسی گروه میآورند. این راهبرد، اعضا را به فرقه وابسته میسازد، بنابراین فرقهها بهتر میتوانند بر اعضای خود کنترل و احاطه داشته باشند. خانواده، یکی از بهترین و اصلیترین کانونهایی است که میتواند برنامههای شوم و پلید فرقه را برملا سازد و آسیبهای آن را به اعضای خود گوشزد نماید. لذا این امر باعث میشود افراد زیادی از گرفتارشدن در فرقه نجات یابند. به همین دلیل، فرقهها تلاش میکنند افراد را از خانوادههایشان دور و یا جدا نمایند.
برگرفته از کتاب صراط های غیر مستقیم، نوشته مهدی سالاری، ص20