به گزارش فرقه نیوز، «عرفانهای کاذب»، اصطلاح غلطی نیست. چنین عرفانهایی واقعا یا احتمالا وجود دارد. اما مبارزهای که اکنون با عرفانهای کاذب راه افتاده است، به رهبری فقیهان و اهل سیاست است و پرسیدنی است که مگر از منظر فقه، عرفان صادق هم وجود دارد که مبارزه با عرفان کاذب، معنا داشته باشد؟ خواهند گفت: بله؛ عرفان امامان(ع). اما وقتی دربارۀ عرفان امامان(ع) یا همان عرفان صادق، توضیح میدهند، معلوم میشود که مرادشان از عرفان ائمه(ع)، اخلاقیات و روایات معنوی و ادعیه است.
مبارزه با عرفانهای کاذب، از موضع فقه و اخلاق یا سیاست یا حتی معنویت دینی، هرگز به نتیجه نمیرسد؛ چون در واقع دخالت یک علم در حوزۀ استحفاظی علم یا فنی دیگر است؛ مانند دخالت شیمی در فیزیک، یا دخالت روانشناسی در جامعهشناسی. ادعیه و معنویت دینی، جایگاهی بلند و بیرقیب دارند، اما نسبت آنها با عرفان، نسبت دو شاخۀ مستقل در درخت تناور الهيات است که مشابهاتی نیز به یکدیگر دارند. بنابراین نمیتوان و نباید یکی را به بهانۀ وجود دیگری، بیهوده و سزاوار حذف دانست.
مبارزه با عرفانهای کاذب، فقط هنگامی معنادار و نتیجهبخش است که به رهبری و راهنمایی اهل عرفان باشد، و این مبارزه، همیشه بوده است.
سیری در دیوان حافظ و آثار مولانا و برخی عبارات ابن عربی و دیگران، نشان میدهد که پرچم مبارزه با مدعیان عرفان، همیشه در دست عارفان بوده و هیچگاه هم بر زمین نیفتاده است. از همين رو است كه بیشترین نقدها را بر عرفان کاذب، در آثار عارفان میبينيم. آنان به ما آموختند که «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد» و «از هزاران تن، یکی زان صوفیاند/ مابقی در دولت او میزیند.»
اما آنچه امروز تحت نام «مبارزه با عرفانهای کاذب» به راه افتاده است و بودجه میگیرد و تشکیلاتی وسیع در قم و تهران و برخی شهرهای دیگر دارد، دخالت بیگانگان در امور داخلی عرفان است که جایگزین رقابت سالم و متمدنانه شده است. همچنانکه اهل عرفان حق ندارند در فقه و فلسفه و سیاست و حتی اخلاق، دخالت قاهرانه کنند، اهل فقه و فلسفه و سیاست نیز نباید در تشخیص عرفان کاذب از صادق، خود را داور نهایی و فصل الخطاب بدانند.
البته ماجرای نقد و رقابت سالم و منصفانه، داستانی دیگر است. هر روانشناسی حق دارد نظر منتقدانۀ خود را دربارۀ جامعهشناسان بگوید و بنویسد و حتی فریاد بکشد، یا جامعهشناسان میتوانند روانشناسی را حتی مسخره کنند؛ اما اگر هر یک از آن دو بر مسند قدرت نشست، نباید عرصه را بر دیگری تنگ کند. روانشناسان، خود بهتر میتوانند مسائل داخلیشان را حل و فصل کنند؛ و نیز جامعهشناسان و نیز اهل عرفان و نیز فقها.
میگویند: عدهای شیاد به بهانۀ عرفان، گروهی از مردم را دنبال خود میکشند و تا ناکجاآباد میبرند. درست میگویند؛ اما اولا نباید دامنۀ مبارزه با بدل را تا آنجا کشید که به حذف اصل بینجامد؛ چنانکه هیچ عارف یا فیلسوفی حق ندارد به دلیل برخی مسائل در فقه یا در میان فقها، فقه را براندازد.
ثانیا در کشور ما معمولا رقابت به خصومت میانجامد و همين باعث میشود که در نشان دادن عیبهای یگدیگر، بزرگنمایی کنیم و از کاه کوه بسازیم.
ثالثا تعریف عرفان صادق و کاذب، و تفکیک آن دو از یکدیگر، اولِ مصیبت است. این مهم، فقط از عهدۀ «عرفانپژوهان عارفمسلک» برمیآید؛ نه رقبای تاریخی عرفان که در تمام قرون گذشته، به هر بهانهای دست به حذف عرفان و تصوف زدهاند و اکنون نیز با امکانات و عِدهوعُدۀ بیشتری به میدان آمدهاند.
هیچ کس منکر بروز برخی انحرافات در عرفانگرایی ایرانیان و نیز سوءاستفادههای فراوان از عرفان نیست. گاهی آنچه به نام عرفان به خورد مردم میدهند، کشندهتر از زهر است. با وجود این، نباید این انحرافات را که مشابهش در هر علمی و در میان هر طبقهای از طبقات اجتماعی وجود دارد، بهانهای کرد برای حذف رقیب.
ایران در برخی کشورها برای مبارزه با وهابیت و جلوگیری از نفوذ بیشتر اين فرقۀ تندخو در میان مسلمانان جهان، با فرفههای صوفیه در آن کشورها همکاری میکند و به آنان مدد میرساند و بهجد در تقویتشان میكوشد.
چون به اعتقاد درست مسئولان فرهنگی کشور، هر جا که تصوف باشد، جایی برای وهابیت نیست. بسیار خوب! اما چرا همین همکاری را در داخل با آنها نکنیم، برای مبارزه با دینگریزی و مادیگرایی محض؟ بگذریم از اینکه عرفانی که در ایران جایگاهی و طرفدارانی دارد، بسیار معنویتر و دینیتر و شریعتمدارانهتر از فرقههای صوفیه در کشورهایی مانند سریلانکا و مراکش است
خلاصه اینکه عرفان، مستعمرۀ علوم و فنون دیگر نیست که ديگران بنشینند و برای آن تصمیم بگیرند؛ چنانکه عرفان نیز اگر روزی بر کرسی قدرت سیاسی نشست، حق ندارد سرنوشت هیچ گفتمان یا جریان دیگری را به مخاطره بیندازد. آنچه امروز به نام مبارزه با عرفانهای کاذب و نوظهور در جریان است، مصداق تبدیل رقابت به دخالت و براندازی است.
چند سال پیش، دوست جوانی را در خیابان دیدم که میگفت از کلاس «نقد عرفانهای نوظهور» میآید. پس از قدری گفتوگو با هم، گفت: به نظر من خطر عرفانهای کاذب و نوظهور، هم جامعه را تهدید میکند و هم دین را و هم نظام را. سپس شرحی مفصل دربارۀ خطرات عرفانگرایی در جامعه داد که به نظر من تا حدی هم درست بود. اما آتشی که در قلب این جوان برافروخته بودند،
مرا به حیرت انداخت. از هزاران مسئلۀ فرهنگی ديگر که کشور و مردم و دین با آن درگیرند، او هیچکدام را به اندازۀ جریان عرفانگرایی در ایران خطرناک نمیدید.
از او پرسیدم: به نظر تو کلا چند درصد مردم ایران، به این عرفانهای به قول تو نوظهور، روی آوردهاند؟ در ضمن اصلا چرا بازارشان در ايران گرم شده است؟ مگر اینها چه ابزاری برای تبلیغ خودشان در اختیار دارند؟
آیا بهتر نیست که به آنان هم اجازۀ دفاع از خودشان را بدهیم؟ آيا برای تمییز سره از ناسره در عرفان، باید از اهل عرفان کمک بگیریم، یا باید اين كار را هم به مخالفان عرفان بسپاریم؟
هیچکدام از سؤالات من نتوانست ذرهای در ارادۀ آهنین او در راه جهاد مقدسش با «عرفانهای نوظهور» اثر بگذارد؛ اما احتمالا او هم اگر روزی در مبارزه با عرفان، شكست بخورد و آن را بیهوده ببيند و احساس سرخوردگی کند، به دامان عرفان پناه آورد! / پارسینه - رضا بابایی