۱۴:۰۹
۱۴۰۴/۰۷/۰۲
حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا روزبهانی:

بهائیت از آغاز شکل‌گیری به دنبال قدرت و حکومت است

بهائیت از آغاز شکل‌گیری به دنبال قدرت و حکومت است
قدرت، حاکمیت و نفوذ از محورهای اصلی تشکیلات بهائیت است؛ اهداف و دستورالعمل‌های این فرقه حول ایجاد بستر برای تحقق همین مقوله‌ها شکل گرفته است. هرچند قدرت‌طلبی ویژگی مشترک بسیاری از جریان‌های فرقه‌ای است، اما در بهائیت پیوندی عمیق‌تر با ماهیت و غایت آن دارد.
کد خبر: ۱۸۵۶۳

پایگاه خبری تحلیلی فرقه نیوز: «قدرت»، «حاکمیت» و «نفوذ» از مفاهیم کلیدی در تشکیلات بهائی است و بخش عمده‌ای از اسناد و دستورالعمل‌های آن حول این محور شکل گرفته است. بسیاری از وظایف و تکالیف اعضای این فرقه در راستای ایجاد بستر برای تحقق این اهداف تعریف می‌شود. هرچند قدرت‌طلبی در جریان‌های فرقه‌ای مشترک است، در بهائیت عمق و نمودی ویژه دارد و با ماهیت و غایت آن پیوند خورده است. با توجه به اهمیت این موضوع و نمونه‌های متعدد اقدامات بهائیت در این زمینه، گفت‌وگوی پیش رو با حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا روزبهانی، پژوهشگر و کارشناس حوزه فرق و ادیان، اختصاص یافته است تا تحلیلی جامع و نکات مهم درباره قدرت‌طلبی در بهائیت ارائه شود.

 

موضوع اصلی این گفتگو بررسی پیرامون یکی از مهم‌ترین مباحث متناظر با تشکیلات بهائیت یعنی مقوله «قدرت طلبی» و «حاکمیت» است که طبق پروتکل‌ها و برنامه‌های این فرقه به منزله یکی از اهداف اصلی چند مرحله ای و دامنه دار آن به شمار می رود؛ لطفا در خصوص ریشه ها اهداف ابعاد و سایر محورهای مرتبط با این مسئله توضیح بفرمایید؟

فرقه بهائیت از آغاز شکل‌گیری به دنبال قدرت و حکومت بوده است. بررسی حرکت علی محمد شیرازی (باب) و آموزه‌های او در کتاب «بیان» نشان می‌دهد که او صراحتاً از تشکیل حکومت بابی سخن گفته و حتی از تخریب مساجد، بقاع متبرکه، سازمان‌ها و خانه‌ها و مجازات کسانی که به دین باب ایمان ندارند، صحبت کرده است. این گرایش به حاکمیت از روزهای نخست بابیت وجود داشته و تا امروز ادامه یافته است. اگرچه بهائیت و بابیت تفاوت دارند، اما بهائیت تداوم بابیت محسوب می‌شود و با تغییر زمان و شرایط، این مسیر ادامه یافته است، به نحوی که آموزه‌ها و اهداف آن همسو با بابیت شکل گرفته‌اند. منتها وقتی دوره و زمانه عوض شد.بهائیت دیگر نمی توانست با همان متد و روش و راهکاری که با بیت حرکت کرده بود. حرکت کند. لذا در راهبردها و عملکرد خود تغییراتی ایجاد کرد و اگر بابیت میخواست خود را با خشونت هجوم جنگ و خونریزی پیش ببرد بهائیت آمد و شعار مسالمت و دوستی سر داد.

شعار دوستی و صلح در بهائیت مشابه شعارهای امروزی قدرت‌های بزرگ برای دموکراسی و زندگی بهتر است که عملاً خلاف آن عمل می‌کنند. در واقع، بهائیت همان گرایش حکومت‌طلبی بابیت را دنبال می‌کند و روش، کنش و منش مشابهی با بابیت دارد، اما با شیوه و مدلی متفاوت. در دوره بغداد، پس از مرگ علی‌محمد باب و پیش از شکل‌گیری رسمی بهائیت، رهبران این جریان از جمله میرزا حسینعلی نوری با خشونت ورزی و ایجاد بحران‌های متعدد شناخته شدند؛ موضوعی که در منابع متعدد و نوشته‌های عبدالبهاء و شوقی افندی، از جمله کتاب «قرن بدیع»، به آن اشاره شده است. اگرچه تلاش‌هایی برای تبرئه میرزا حسینعلی نوری صورت گرفته، شواهد موجود نشان می‌دهد که او محور خشونت‌ها بوده است. نمونه دیگر رفتار خشونت‌آمیز پیروان او، حضورشان در ادرنه و سپس عکا است که نزاع، خونریزی و اقدامات قدرت‌طلبانه ادامه یافته و منجر به مداخله دولت عثمانی شد. حتی در نخستین روزهای اقامت در عکا، چهار نفر از ازلی‌ها کشته شدند. این روند نشان می‌دهد که بهائیت برای کسب قدرت از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کند.

گرایش به قدرت‌طلبی در اقدامات حسینعلی نوری کاملاً مشهود است. یکی از مهم‌ترین آثار او نامه‌هایی است که به سران کشورهای مختلف نوشته است؛ البته کاری به این نداریم که آیا این نامه‌ها به دست آنها رسیده یا نه، زیرا به اعتقاد بسیاری از اساتید، منتقدان و حتی مستبصرین بهائی مانند «آیتی»، حسینعلی نوری این نامه‌ها را نفرستاده است. آنچه اهمیت دارد، خود نامه‌ها است، زیرا نشان می‌دهد نوری یک حرکت سیاسی را آغاز کرده و نه یک حرکت دینی یا اصلاحی؛ حرکت سیاسی اساساً برای کسب قدرت تعریف می‌شود. وقتی جریانی مانند بهائیت حرکت سیاسی انجام می‌دهد، طبیعتاً هدفش رسیدن به قدرت و استفاده از قدرت‌های حاکم زمان است. حتی در دوران بغداد و تهران، بعد از مرگ علی‌محمد باب و واقعه ترور ناصرالدین‌شاه، حسینعلی نوری مورد حمایت شدید سفیر روسیه قرار گرفت. دلیل این پشتیبانی احتمالاً تابعیت او از دولت روسیه بوده و مرتبط با قوانین کاپیتولاسیون است؛ قوانینی که سابقه‌ای طولانی از دوره پیش از قاجار داشت و در دوره قاجاریه نیز وجود داشت.

بحث مفصلی دارد که در اینجا نمی‌خواهم به آن بپردازم، اما روشن است که دولت روسیه بر اساس قانون کاپیتولاسیون از حسینعلی نوری دفاع می‌کند. در غیر این صورت چه معنایی دارد که آقای دیمیتری ایوانوویچ دالگورکی، سفیر روسیه، تمام کارهای خود را به مدت چهار ماه تعطیل کند و به دنبال آزادی نوری باشد؟ پذیرش تابعیت روسیه توسط نوری نشان می‌دهد که او کاملاً سیاسی عمل می‌کند و هدفش کسب قدرت است. در دوره‌های بعد نیز میرزا ملکم‌خان ارمنی، بنیان‌گذار فراماسونری و فراموشخانه برای هدایت فکری جامعه، نوری را پیشنهاد کرد و عبدالبهاء نیز برای ملکم‌خان طلب رحمت و مغفرت کرد، که این نشان‌دهنده همگامی و همراهی اهداف سیاسی و فکری این دو نفر است.

تحولات تاریخی بهائیت به وضوح نشان می‌دهد که این فرقه همواره به دنبال قدرت و کسب حاکمیت بوده است. اگر به برنامه هفت مرحله رشدی که شوقی افندی تدوین کرده و از مرحله «مجهولیت» آغاز و به مرحله «حکومت بهائی» ختم می‌شود، دقت کنیم، روشن می‌شود که هدف نهایی بهائیان، دستیابی به حکومت جهانی بهائی است. شوقی افندی صریحاً اذعان می‌کند که فرقه آنها برای رسیدن به قدرت و حاکمیت شکل گرفته و این مسیر از زمان مجهولیت، سپس مقبولیت و مظلومیت، و به دنبال آن انفصال، استقلال، رسمیت حاکمیت محلی و در نهایت حاکمیت جهانی ادامه می‌یابد. اگرچه این‌ها آرزوهای اوست ان‌شاءالله هیچ وقت به این مرحله نخواهند رسید،اما خود به وضوح بر این هدف تأکید می‌کند.

تمرکز بهائیت بر قدرت در طول تاریخ آشکار است و حتی حامیان بهائی نیز این موضوع را می‌شناختند و گاهی سعی در کنترل آن داشتند. برای نمونه، تبلیغ بهائیت در اسرائیل ممنوع اعلام شده است، که معمولاً به عنوان یک امر تاریخی و مربوط به گذشته توجیه می‌شود؛ اما واقعیت این است که این ممنوعیت ریشه در اقدامات تاریخی فرقه ندارد و بهائیان بسیاری از موارد تاریخی را کنار گذاشته‌اند. نمونه دیگر، مسئله تعدد زوجات است؛ حسینعلی نوری به صراحت سه زن داشت، در حالی که امروز بهائیان ادعا می‌کنند تعدد زوجات ممنوع است و تنها یک همسر مجاز است. این تناقض نشان می‌دهد که ادعاهای تاریخی گاهی پوششی برای اهداف فرقه‌ای است.

ماهیت فرقه بودن بهائیت این است که همواره به دنبال قدرت و نفوذ است و حامیان استعماری و استکباری نیز می‌دانند در صورت فرصت، بهائیان حتی از آنها نیز عبور خواهند کرد. تاریخ این امر را تأیید می‌کند؛ زمانی که حکومت تزاری روسیه دچار چالش شد و با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ سرنگون گردید، بهائیان بدون توجه به ارتباطات گذشته خود، قبله فرقه را از روسیه به سمت دیگری تغییر دادند، در حالی که پیش‌تر حسینعلی نوری نامه‌های رسمی و تشکر به امپراتور روسیه نوشته بود. این فرقه نشان می‌دهد که قدرت و حاکمیت نه تنها آرزو، بلکه هدف اصلی و محوری آن است و تمامی تحرکات و اقدامات تاریخی آن حول محور تحقق این هدف شکل گرفته است.

 

به نظر شما آیا این آرزوی قدرت طلبی بهائی ها محقق شده است؟

در مورد دستیابی بهائیت به اهداف خود در زمینه حاکمیت بر دنیا یا بخشی از آن، باید گفت این آرزو تاکنون محقق نشده است. هرچند در برخی برهه‌ها، از جمله در ایران، توانستند حرکت‌های قابل توجهی داشته باشند و برای رسیدن به آرمانشان کوتاهی نکردند، اما عوامل مختلف مانع تحقق آن شد. یکی از دلایل اصلی، فقر ایدئولوژیک شدید بهائیت است. مقبولیت اندیشه در جامعه نیازمند نیروسازی و تقویت نیروهای انسانی است، اما بهائیت به علت ضعف یا فقدان مبانی ایدئولوژیک، توان جمع‌آوری نیروهای علمی و فکری قدرتمند را ندارد. در شاخه‌های علوم تجربی ممکن است افراد محدودی جذب شوند، اما در علوم انسانی و حوزه‌های فکری، عقیدتی و اندیشه‌ای ضعف جدی وجود دارد. بسیاری از ایدئولوگ‌های بهائی فاقد تحصیلات مرتبط و جایگاه علمی شاخص هستند، مانند موژان مؤمن یا کاویان صادق‌زاده. حتی جامعه‌شناسان و روان‌شناسان آنان در حوزه تخصصی خود چهره‌ای قدرتمند محسوب نمی‌شوند. این فقر ایدئولوژیک باعث شده بهائیت نتواند نیروی انسانی کافی برای پیشبرد اهداف قدرت و حاکمیت فراهم کند، در حالی که تأمین نیرو یکی از اجزای اصلی قدرت است.

یکی دیگر از عوامل عدم تحقق آرزوی بهائیان، وجود موانع ایدئولوژیک قدرتمند در مقابل این فرقه است. بهائیت نظام فقهی شیعی را در برابر خود قرار داده، بدون اینکه به ظرفیت‌های خود و نظام شیعی توجه کند. برای مثال، یک طلبه شیعه سیاه‌پوست آفریقایی به نام شیخ زکزاکی، با وجود محدودیت‌ها، در بازه زمانی کوتاهی میلیون‌ها نفر در آفریقا به مذهب تشیع جذب کرد و چهره‌ای مثبت از این مذهب در منطقه ایجاد نمود. یا بحث بیداری اسلامی و جبهه مقاومت نشان می‌دهد نظام فکری شیعه توانایی همراه کردن گروه‌های مختلف را دارد، نه تنها شیعیان بلکه حتی اهل سنت و دیگر جریان‌های مقاومت. در مقابل، بهائیت باوجود وابستگی و تلاش برای همراهی قدرت‌های بزرگ، فاقد چنین توانایی است.

با وجود سرمایه‌گذاری‌های گسترده در تبلیغ در کشورهای مختلف، بهائیت نتوانسته جمعیت خود را به سطح قابل اعتنایی برساند. بعد از ۱۸۰ سال، جمعیت آنها تنها حدود هشت میلیون نفر برآورد می‌شود؛ حتی اگر عددی بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون را در نظر بگیریم، این میزان در مقایسه با جمعیت مسلمانان در همان دوره ناچیز است و هیچ تصرف یا نفوذ جهانی برایشان ایجاد نکرده است.

نظام فکری بهائیت توانایی جمع‌آوری نیرو و مقابله با جبهه مقابل را ندارد. این فرقه حتی در برابر مسیحیت یا فلسفه‌های شرقی قابل توجه نیست. برای نمونه، با وجود هزاران مذهب و اندیشه در هندوستان، جمعیت بهائیان چندان نفوذی ندارد؛ ادعا می‌شود حدود ۲ میلیون بهائی در هند وجود دارند، اما نمایندگی آنها در بیت‌العدل بسیار محدود است. اگر این آمار درست باشد، حداقل یک چهارم اعضای بیت‌العدل باید هندی باشند، اما چنین چیزی دیده نمی‌شود و این نشان‌دهنده ضعف واقعی فرقه در جذب و سازماندهی نیروهای خود است.

یکی دیگر از عواملی که بهائیت را در تحقق آرزوی رسیدن به قدرت و حاکمیت ناکام گذاشته، عملکرد خود فرقه است. آنها گمان می‌کردند روش درستی را انتخاب کرده‌اند، اما واقعیت چیز دیگری بوده است. بهائیت از همان آغاز، با دست دادن به دولت‌های استعماری و به ویژه انگلستان، تلاش کرد موقعیتی برای خود طراحی کند. از زمانی که حسینعلی نوری در بغداد با ژنرال «آرنولد باروز کمبل» ملاقات می‌کند تا زمانی که عباس افندی از «وایکونت آلنبی» نشان «نایت هود» و از «سر هربرت ساموئل» و امپراتوری انگلستان لقب «سر» دریافت می‌کند، نشان می‌دهد این فرقه حیات و تعاملات خود را با استعمارگران پیوند داده است. همچنین تحصیلات و سفرهای مکرر شوقی افندی به انگلستان تصویر ناخوشایندی از بهائیت در اذهان عمومی ایجاد کرده است.

اگر به عملکرد پیامبران در تاریخ نگاه کنیم، آنها هیچ‌گاه در کنار طاغوت‌ها نبوده‌اند، بلکه همیشه در مقابل آن‌ها ایستاده‌اند. آیا طاغوتی بزرگ‌تر از انگلستان و روسیه در آن زمان وجود داشته است؟ اگر بهائیان طاغوت بودن این دولت‌ها را انکار کنند، شواهد تاریخی روشن و غیرقابل انکار است. حتی خود انگلیسی‌ها از گذشته استعماری خود شرم دارند. عباس افندی در منابع بهائی پیشنهاداتی برای مدیریت جامعه جهانی ارائه می‌دهد که «مملکت لندره در انگلیز» را الگو قرار می‌دهد و آن را مزین به ترکیب سلطنت و مشورت می‌داند. چنین رویکردی نشان می‌دهد که بهائیان در کنار طاغوت‌ها بوده‌اند، نه در مقابل آن‌ها.

نمونه دیگر حمایت روسیه از بهائیان است. عبدالبهاء پیروان خود را به دعا برای «الکساندر»، تزار در حال اضمحلال، ترغیب می‌کرد، در حالی که مردم علیه او قیام کردند و روسیه سرنگون شد. در ایران نیز بهائیت و ازلی‌گری در کنار مستبدین و به حمایت انگلستان برای برهم زدن نظم عمومی عمل کردند، که این فرقه را به عنوان عامل انگلستان معرفی کرده است. کسانی که ادعا می‌کنند بهائیت جاسوس نیست، باید پاسخ دهند چرا رهبران آن با استعمارگران همراه و هم‌قدم بوده‌اند.

مثال دیگر، لقب «سر» و مدال عباس افندی از انگلیس است. بهائیان مدعی‌اند این به خاطر کمک وی به فقرا در دوران قحطی بوده است. اگر چنین است، سند آن را ارائه دهند. منابع خود بهائیان تنها یک متن از دوره حیات بهاء… وجود دارد که عبدالبهاء با افتخار می‌نویسد فقرا جمعه‌ها خدمت بهاء… می‌آمدند و او در دست هر یک سکه‌ای می‌گذاشت. این اقدام نه تنها نمایشی و تبلیغاتی بود، بلکه ذات فرقه و رهبر آن را نشان می‌دهد؛ به جای کمک بدون منت، انسان‌ها وادار می‌شدند در مقابل او اظهار عجز کنند. حتی اگر این کمک واقعی بوده باشد، تعداد افراد بسیار محدود بوده است و بهاء… هیچ‌گاه ارتباط واقعی با عامه مردم نداشت. در طول زندگی عباس افندی در حیفا، او در محیطی بسته زندگی می‌کرد و تنها در نماز جماعت شرکت داشت تا جلوه‌ای اسلامی از خود نشان دهد، که بسیاری از ادعاهای بهائیان در این زمینه دروغ و اغراق است.

آیا عبدالبهاء با زندگی بسته و محدود در قلعه که مدام خود را زندانی می‌دانست، واقعاً به فقرا کمک کرده است؟ حتی اگر کمک هم کرده باشد، سؤال جدی این است که چرا انگلستان به پاس این کمک‌ها از او تشکر کرده است؟ همان کشوری که در دوران «جرج پنجم» ثروت و منابع شبه‌قاره هند را غارت می‌کرد، چگونه ممکن است دلش به حال فقرا بسوزد؟ مدال دادن به عباس افندی جز دروغ و فریبکاری معنا ندارد و نشان می‌دهد بهائیت دست در دست طاغوت‌های زمان خود بوده است. این همراهی منافع قطعی بهائیان را تأمین می‌کرد، از جمله حضور در جوامع مختلف اسلامی و جمع‌آوری اخبار. مناسک دینی آنها مانند «ضیافت» یا جلسات «حیات عائله» حتی امروز در کشور ما برگزار می‌شود، که در واقع ابزاری برای گردآوری اطلاعات است. این داده‌ها نه برای خود فرقه، بلکه احتمالاً به سرویس‌های بیگانه منتقل می‌شود و نشان‌دهنده رابطه بهائیت با قدرت‌های خارجی و اقدامات جاسوسی احتمالی آنهاست.

 

در صورت امکان موضوع مخابره اطلاعات را با اشاره به مصداق توضیح بفرمایید تا ادراک آن ملموس تر شود؟

بله، مصادیق این مسئله متعدد است. به طور مثال، در عید ۱۴۰۳ تشکیلات بهائی در سایت «ضیافت ۱۹ روزه» از بهائیان خواست تا درباره آنچه «مظالم و ستم‌های روا شده» می‌نامند، به مجامع و نهادهای داخلی مراجعه کنند؛ یعنی از دادگاه‌های ایران دادخواهی نمایند. این در حالی است که بهائیت اساساً برای خود قوه قضائیه، مقننه و مجریه قائل بوده و همواره از مراجعه به محاکم رسمی پرهیز داشته است. آنها معمولاً مسائلشان را در جمع‌های داخلی خود حل و فصل می‌کردند. حالا چه دلیلی دارد که به یکباره از آنان خواسته شود به محاکم جمهوری اسلامی، که اساساً مشروعیت آن را قبول ندارند، رجوع کنند؟ روشن است: هدف ایجاد هجوم گسترده به دادگاه‌ها، افزایش حجم پرونده‌ها و در نهایت متهم کردن نظام به عدم رسیدگی به مشکلات بهائیان است.

نمونه روشن این ماجرا قضیه قبرستان خاوران است. در ایران و بسیاری کشورها، برای دفن اموات مبالغی به عنوان عوارض خدمات دریافت می‌شود، مشابه پرداخت عوارض برای بزرگراه‌ها یا صدور مدارک شناسایی. حتی در بهشت زهرا با اینکه زمین‌ها اغلب ملی یا وقفی‌اند، هزینه دفن دریافت می‌شود. طبیعی است از بهائیان هم این وجوه اخذ شود. اما آنان با رسانه‌ای کردن موضوع و تبلیغات گسترده، تلاش می‌کنند مسئله‌ای عادی را به بحران حقوق بشری تبدیل کرده و خوراک لازم برای ضدانقلاب و رسانه‌های غربی فراهم آورند.

جاسوسی صرفاً به معنای ارسال اطلاعات نیست؛ همین‌که این افراد با طرح شکایات و جنجال‌آفرینی، نظام جمهوری اسلامی را در برابر مراجع و محافل بین‌المللی به پاسخگویی بکشانند و زمینه اتهام نقض حقوق بشر را فراهم سازند، خود نوعی خدمت به بیگانگان و اقدامی در راستای منافع دشمن است.

 

با عنایت به این برنامه های مدون بهائی و ماهیت قدرت طلب و سهم خواه آن نوع مواجهه و مدیریت این جریان با سازمان تشکیلاتی را از گذشته تاکنون چطور ارزیابی می فرمایید؟

پیش از ورود به پاسخ، لازم است به نکته‌ای مقدماتی اشاره کنم. بهائیت برای پیشروی خود حتی به واکنش دشمنانش اندیشیده و راهبردی طراحی کرده بود؛ یعنی در نظر می‌گرفت که مخالفان چگونه عمل خواهند کرد و چه باید در برابرشان انجام داد. نمونه روشن آن پرویز ثابتی است؛ فردی بهائی که رسماً ریاست امنیت داخلی ساواک را برعهده داشت و همچنان به بهائیت خود افتخار می‌کند. طبیعی است در چنین شرایطی هرگونه مقابله با این فرقه به نتیجه مطلوب نمی‌رسید.

البته بخشی از ناکامی‌ها به ضعف روش‌ها نیز بازمی‌گردد. مثلاً انتشار کتاب‌هایی همچون یادداشت‌های کینیاز دالگورکی با نقدهای سطحی و بی‌پایه نه تنها ضربه‌ای به بهائیت نزد بلکه موجب بی‌تفاوتی آنان شد. بعدها انجمن حجتیه با رویکردی قوی‌تر وارد میدان شد، اسناد و شواهد گردآوری کرد و به نقد جدی‌تر پرداخت، اما مدعیات آنان مبنی بر «مهار بهائیت» نیز جای تردید دارد. اوج فعالیت انجمن حجتیه در سال‌های ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ همزمان با اوج فعالیت بهائیت بود؛ پس چگونه می‌توان ادعای موفقیت کرد؟

اینجاست که نگاه عمیق و ژرف امام خمینی(ره) اهمیت پیدا می‌کند. ایشان رژیم پهلوی را «ام‌الفساد» می‌دانستند و بر این باور بودند که تا این رژیم سرنگون نشود، مقابله با مفاسد دیگر به جایی نمی‌رسد. از همین رو انقلاب اسلامی شکل گرفت و با رهبری امام و پیروی مردم، رژیم ۲۵۰۰ ساله سلطنتی را سرنگون ساخت. این پیروزی در حقیقت پایانی بود بر نفوذ و قدرتی که بهائیت طی سال‌ها اندوخته بود.

پیش از انقلاب، حضور بهائیان در عرصه سیاست، اقتصاد و فرهنگ به‌گونه‌ای بود که گویی همه چیز در اختیارشان قرار گرفته است. در حالی که جمعیتشان در ایران محدود بود، چندین وزیر و مقام بلندپایه از میان آنان برگزیده شده بودند. هرچند تشکیلات بهائیت همواره عضویت این افراد را انکار می‌کرد، اما متون متعدد و حتی لوح‌های عبدالبهاء نشان می‌دهد آنان از اعضای تشکیلات بوده‌اند. در یکی از همین متون، عبدالبهاء توصیه می‌کند افراد بانفوذ را وادار به تغییر آشکار آیین نکنند تا بتوانند آزادانه در جامعه نفوذ کنند. این سیاست باعث شد بسیاری از مقامات همچون سپهبد صنیعی، فرخ‌رو پارسا، عبد‌الکریم ایادی و امیرعباس هویدا با وجود انکار رسمی، در زمره بهائیان شناخته شوند.

اما انقلاب اسلامی این روند را قطع کرد. اکنون نیز مشاهده می‌کنیم که تمام تلاش تشکیلات جهانی بهائیت در تقابل با ایران متمرکز است. در سازمان ملل، در ژنو، نیویورک یا در دفاتر اتحادیه اروپا، اولین موضوعی که نمایندگان بهائیت مطرح می‌کنند ایران است. این پرسش جدی مطرح می‌شود که اگر بهائیت «دینی جهانی» است و برای سعادت همه بشریت آمده، چرا تمرکز آن صرفاً بر ایران است؟

نمونه‌ای جالب در این زمینه مربوط به خانم دیان علایی، نماینده پیشین بهائیان در سازمان‌های بین‌المللی است. وی پس از بازنشستگی برای پست نمایندگی اقلیت‌ها در سازمان ملل کاندیدا شد، اما در رأی‌گیری شکست خورد. نکته اینجاست که این ناکامی را به ایران نسبت دادند! اگر ایران را منزوی و بی‌اثر در دنیا معرفی می‌کنند، چگونه ممکن است همین کشور تنها با یک موضع‌گیری مانع پیروزی او شود؟ این نشان می‌دهد بهائیان همه ناکامی‌های خود را به ایران گره می‌زنند تا دشمنی خویش را توجیه کنند.

واقعیت این است که موفقیت‌های ظاهری بهائیت نیز بیشتر در سایه حمایت قدرت‌های بزرگ بوده، نه از توان درونی خودشان. به همین دلیل ضربه انقلاب اسلامی برای آنان بسیار سنگین و شکننده بود؛ ضربه‌ای که آنان را سال‌ها و حتی قرن‌ها عقب راند. تلخی این شکست هنوز در ذهنشان زنده است و علت اصلی دشمنی دائمی‌شان با جمهوری اسلامی را باید در همین مسئله جست‌وجو کرد.

محدودیت‌هایی که جمهوری اسلامی در برابر بهائیت اعمال می‌کند، برخاسته از نگاه منطقی به یک جریان مسموم و بیمار است. این محدودیت نه از جنس سلب آزادی ادیان یا بیان، بلکه از جنس مقابله با شبکه‌ای تشکیلاتی و مخرب است که در هر کشور دیگری نیز به‌طور طبیعی مردود شمرده می‌شود. بنابراین تقابل ایران با بهائیت امری معقول و قابل اثبات است و شواهد و ادله کافی برای آن وجود دارد.

 

محور دیگر بحث ترسیم چالشهای پیش روی بهائیت است با عنایت به تحولات منطقه و چالش‌های جنگ اسرائیل بهائیت با مرکزیت حیفا چه دغدغه ها و مسائلی پیش رو دارد؟ برنامه ها و راهبردهای احتمالی آن چیست؟ امور تسهیل گر و بازندارنده این برنامه ها چه خواهد بود؟

وقایع اخیر در سرزمین‌های اشغالی پایان اسرائیل را آشکار می‌سازد. حضرت آقا فرمودند اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید و با اقدامات دولت اشغالگر، این زمان حتی کوتاه‌تر هم خواهد شد. امروز در کشورهای مختلف حتی شرق دور و ژاپن فریاد «مرگ بر اسرائیل» شنیده می‌شود. بنابراین سخن از نابودی اسرائیل یک شوخی یا ادعای بی‌ربط نیست، بلکه واقعیتی است که در سراسر دنیا دیده می‌شود. در این میان بهائیت نیز در سرزمین مقدس فلسطین حضور داشته و امید دارد بعد از پایان دولت اشغالگر هم حضور داشته باشد. قطعاً در تحلیل‌های درونی خود این آینده را دیده‌اند و اگر ندیده باشند، بسیار ساده‌لوح‌اند. پس آنها به حضور پسااسرائیل می‌اندیشند.

بهائیت همانند اسرائیل یک زائده استعماری است. در نقاط مختلف دنیا حضور یافته و بعد از نابودی اسرائیل مشکل جغرافیایی نخواهد داشت؛ اگر در اسرائیل نشد، در آمریکا، فرانسه یا انگلستان به حرکت خود ادامه می‌دهند. اما آنچه مهم است منافع مشترک با اسرائیل است. چنان‌که روحیه مکسول (همسر شوقی) در ۱۹۵۷ گفته بود: «اگر اختیار با ما باشد ترجیح می‌دهم جوان‌ترین ادیان یعنی بهائیت در تازه‌ترین کشورها رشد کند. سرنوشت بهائیت و اسرائیل همچون حلقه‌های زنجیر به هم پیوسته است.» این سخن حقیقتی را آشکار می‌کند: آینده بهائیت با اسرائیل گره خورده است.

از سال ۱۹۴۸ که اسرائیل در سازمان ملل رسمیت یافت، تاکنون حتی یک‌بار هم تشکیلات بهائیت عملکرد اسرائیل و آمریکا را زیر سؤال نبرده است. حتی یک سند نیم‌بند وجود ندارد که به رفتار اسرائیل یا آمریکا اعتراض کرده باشد. این در حالی است که بهائیت خود را «آیین جهانی» و «آرمان‌شهر صلح و وحدت عالم انسانی» معرفی می‌کند. همین تشکیلات برخورد جمهوری اسلامی با چند مبلغ بهائی را «جنایت علیه بشریت» می‌نامد، اما در مقابل کشته شدن هزاران زن و کودک توسط اسرائیل مهر سکوتی شرم‌آور بر لب دارد. این سکوت آشکارا با شعارهای ادعایی‌شان در تناقض است.

بهائیت مدام چنین تناقضاتی داشته است. نمونه‌اش عباس افندی است. وقتی می‌خواهد یک کشور را سرچشمه خوبی‌ها و سمبل معرفی کند، از آمریکا نام می‌برد. آیا او خبر نداشت آمریکا روی خون میلیون‌ها سرخ‌پوست و سیاه‌پوست بنا شده است؟ بردگی سیاه‌پوستان آفریقا، قتل‌عام سرخ‌پوستان بومی، آیا از گوش او پنهان بود؟ اما به جای اعتراض، آمریکا را «معجزه‌گر» معرفی کرد و حتی در مورد سیاه‌پوستان آفریقا سخنانی تحقیرآمیز گفت و در عوض سیاه‌پوستان آمریکا را «متمدن و باهوش» دانست. این نگاه نشان می‌دهد بهائیان آمریکا را منجی جهان می‌دانند و برای تقویت نظام استکباری آمریکا تلاش کرده‌اند.

در نهایت اسرائیل یک زائده است و بهائیت هم زائده‌ای دیگر. هر اتفاقی که برای اسرائیل بیفتد برای بهائیت هم محتمل است. شاید دولت اسرائیل نابود شود اما صهیونیسم پابرجا خواهد ماند؛ همان‌گونه که بهائیت نیز همچون صهیونیسم یک اندیشه باطل و غلط است که به شکل‌های دیگر ادامه می‌دهد. تا زمان ظهور حضرت مهدی، این جریان‌ها به آزارگری‌های خود خواهند پرداخت، اما ان‌شاءالله حضرت خواهد آمد و ریشه این فساد را از بن خواهد کند.

 

پس از سقوط اسرائیل، تکلیف مقر تشکیلات بهانی در حیفا چه میشود؟

سقوط اسرائیل الزاماً به معنای سقوط بهائیت نیست، اما مردم فلسطین که هشتاد سال بیدادگری صهیونیست‌ها را تجربه کرده‌اند، هرگز از کسانی که با صهیونیست‌ها همدست بوده‌اند، چشم‌پوشی نخواهند کرد. بهائیت که سرنوشتش به‌قول مکسول با اسرائیل پیوند خورده، طعمه خشم و مجازات مردمی خواهد شد؛ اما این مجازات لزوماً به نابودی کامل آنان ختم نمی‌شود، بلکه مالکیت اماکن و حضورشان بازبینی خواهد شد. ممکن است بهائیان با مذاکره یا تکیه بر حسن‌نیت بعضی حکومت‌های پساسرزمین‌اشغالی سعی کنند اماکن خود را حفظ کنند، اما دیگر سیطره و جایگاه سابق را نخواهند داشت و ناچار خواهند شد بیت‌العدل را از آنجا دور کنند. حتی اگر اماکن مذهبی باقی بماند، این حفظ ناشی از سعه‌صدر مسلمین خواهد بود نه پذیرش سابق. لانه‌های جاسوسی و شبکه‌های نفوذشان از بین خواهد رفت و در فلسطین آینده‌ای قابل‌قبول نخواهند داشت، مگر آنکه باز به دامان اربابان خارجی — آمریکا — پناه برند، همان‌گونه که ستمگران دیگر چنین کرده‌اند. تجربه انقلاب اسلامی نشان داد بهائیان از یک ضربه سخت متحمل شدند؛ نابودی اسرائیل اگرچه ممکن است به نابودی کامل بهائیت منجر نشود، اما قطعاً موجب عقب‌نشینیِ بسیار جدی و تقلیل آن به سطح یک گروهک مذهبی خواهد شد.

 

در پایان اگر نکته ای مدنظرتان است بفرمایید؟

برخی پژوهشگران از «حکومت موازی» به عنوان شاخصی از قدرت‌طلبی بهائیت سخن می‌گویند، اما من با این تعبیر موافق نیستم. لازم است میان دو مقوله تمایز قائل شویم: یکی «دولت در سایه» و دیگری «حکومت موازی». دولت در سایه معمولاً نقش اپوزیسیون یا جریان ناموافق را دارد؛ گروه‌هایی که چون هم‌حزبی نیستند، برای آینده تمرینِ حکومت‌داری می‌کنند و عملاً فقط ادای دولت را در می‌آورند و نقش مستقیمی در حاکمیت ندارند. اما «حکومت موازی» فراتر است و واقعاً نقش‌آفرینی و تأثیرگذاری معنادار در ساختارهای حکومتی دارد. اگر ما به وجود یک حکومت موازی برای بهائیت قائلیم، یعنی رسماً باید به نفوذ واقعی و تأثیرگذاری بهائیت در کشور اذعان کنیم؛ چیزی که من هرگز نمی‌پذیرم. من قائل به تلاش و عزم بهائیان برای نقش‌آفرینی و اقدام هستم، اما توفیق عملی و تأثیرگذاری راهبردی را برایشان قائل نیستم.

بهائیت سال‌ها تلاش کرده وارد نظام آموزشی ما شود اما موفق نشده است. تلاش‌های متعدد داشته‌اند، اما به‌الحمدلله توفیق چشمگیر و تأثیر شگرفی در اندیشه و مسیر کشور ما نداشته‌اند. در برخی مسائل مثل موضوع حجاب تأثیراتی مشاهده می‌شود، اما این تأثیر بیش از پنج درصد — و احتمالاً کمتر — نبوده؛ بنابراین نمی‌توان وجوه مهم و بنیادین فرهنگی و اجتماعی ما را به دست این فرقه نسبت داد. به لطف خدا و عنایت امام زمان و با تلاش سربازان گمنام و تحت حمایت مقام معظم رهبری و برنامه‌های در حال انجام، بهائیت آنچنان توفیقی نداشته است. برخی دوستان بهائیان را بزرگ کرده‌اند؛ من با بزرگ‌نمایی مخالفم، زیرا بزرگ‌نمایی به ضرر جامعه است و بهائیت را بیش از واقعی‌اش جلوه می‌دهد. امروز بهائیت در وضعیت ضعف و خُردی است و حتی در اوج بدبختی وقتی «نتانیاهو» از باغ‌های بهائی بازدید می‌کند، آن را به عنوان رپورتاژ تبلیغاتی منتشر می‌کنند تا احساس قدرت کنند.

با این حال باید مراقب باشیم که دشمن را نه بزرگ نماییم و نه کوچک. بهائیت در بسیاری کشورها نفوذ دارد و در حوزه‌های آموزش و پرورش، رفاه عمومی و مسائل اجتماعی دخالت کرده و برای پیروان خود ساختارهایی شبیه قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه ساخته‌اند تا برای اتباع‌شان قانون، اجرا و مجازات تعریف شود. در کشورهایی که «مشرق‌الاذکار» دارند، تشکیلات بهائی از نفوذ برخوردار است؛ مثلاً در آلمان در آموزش و پرورش برنامه‌ای آنها پذیرفته شد و نمونه‌هایی در هند، شیلی و سایر مناطق دیده می‌شود. برخی کشورها به خاطر مسائل مالی یا ضعف ساختاری تن به راه‌اندازی مشرق‌الاذکار داده‌اند. اما واقع آن است که تعداد واقعی پیروان بهائیت در جهان محدود است؛ حتی ادعاهای خودشان نیز اغلب بی‌اساس است. بزرگ‌ترین جمعیت‌شان در هند ادعا می‌شود حدود دو میلیون نفر باشد؛ در کشوری با جمعیت بیش از یک میلیارد، این عدد سهم ناچیزی است. شمارشان در آمریکا، فرانسه، آرژانتین، برزیل، شیلی، گینه و پاناما نیز محدود است؛ با این جمعیت اندک، توان تأثیرگذاری گسترده از آنها سلب می‌شود.

بنابراین بهائیت برای اعمال قدرت تلاش می‌کند و پیوسته برنامه‌ریزی می‌کند؛ پیروان این فرقه طبیعتاً تعهدشان به فرقه بیش از تعهد به حاکمیت ملی است. اما پرسش اساسی این است که با این ظرفیت محدود، چقدر می‌توانند نقش‌آفرینی کنند؟ پاسخ من روشن است: تلاش دارند اما توفیق عملی چندانی نداشته‌اند. در تحلیل راهبردی باید از دو آسیب پرهیز کنیم: کوچک‌نمایی دشمن (که ما را غافل و آسیب‌پذیر می‌سازد) و بزرگ‌نمایی دشمن (که منابع و توجه را هدر می‌دهد و اولویت‌بندی را مخدوش می‌کند). دشمنان ما متعددند و هر کدام را باید به قدر خود ببینیم و برای هر یک نیرو و امکانات متناسب فراهم کنیم.

اگر تحلیل ما دقیق باشد و بهائیت را در اندازه واقعی‌اش ببینیم، قطعاً گام‌های مؤثری در مقابله برداشته خواهد شد و از اتلاف منابع جلوگیری می‌شود. اما اگر بهائیت را آن‌چنان کوچک بگیریم که فردا به تهدیدی بزرگ بدل شود یا آن‌چنان بزرگ کنیم که همه توجهات از تهدیدات واقعی منحرف شود، مرتکب خطا شده‌ایم. دقیقاً همانند پیراهنی که اگر تنگ یا گشاد باشد به درد نمی‌خورد، استراتژی مقابله با دشمن باید اندازه و متناسب باشد؛ نه کوچک‌تر و نه بزرگ‌تر.

منبع: روشنگرمدیا

گزارش خطا
ارسال نظر