در کتاب اقدس ص41 س5 آمده است)): اغسلوا ارجلکم کل یوم فی الصیف و الشتاء کل ثلثة ایام مره واحدة و من اغتاظ علیکم قابلوه باالرفق و الذی زجرکم لا تزجروه دعوه بنفسه، توکلوا علی الله المنتقم العادل القدیر.))
بشوئید پاهای خود را هر روز در تابستان و در زمستان هر سه روز یک بار فقط. و کسی که غضب کرد بر شما با او به مدارا رفتار کنید. و کسیکه شما را بیازارد شما او را نیازارید. واگذارید او را به خود و توکل نمایید بر خدائی که انتقام گیرنده و تواناست.
در این حکم خدای بهائیان(که بالاخره معلوم نیست این خدا چه کسی است) به بهائیان شستن پا را نیز تعلیم میدهد. گویا جمال مبارک، خود و امت خود را در عصر حجر تصور کرده که شستن پا را تعلیم میدهد. مثل آنکه تمام احکام را از کلی و جزئی مو به مو تشریح نموده و هیچ حکمی از احکامی که بشر به آن محتاج است را فروگذار نکرده، اینک به فروعات می پردازد و شستن آنرا به بهائیان می آموزد و آن را در تابستان هر روز یک بار و در زمستان سه روز یک بار واجب میشمارد
عجب اینجاست که در زمستان شستن پا را فقط به سه روز یک بار محدود میسازد. یعنی اگر کسی روزانه پای خود را در زمسان بشوید معصیتی را مرتکب شده است؟ زیرا به جمله((مرة واحده)) منحصر مینماید.
حال از همه اینها بگذریم شستن پا در تابستان و زمستان چه توکلی بر خدا و مدارا کردن در برابر زجر دارد؟ و حال آنکه در دنباله شستن می بایستی بگوید که پاهای خود را هر روزه بشوئید تا دیگران از بوی تعفن پای شما در عذاب نباشند نه آنکه بگوید پای خود را بشوئید و کسی که نسبت به شما غضب کرد با او به مدارا رفتار نمائید و به خدا توکل کنید. اینها هیچ ربطی به هم ندارند. آیا گوینده این گفتارهای ناهنجار دیوانه نیست؟ مگر بی ربطی گفتار، دلیل بر جنون گوینده آن نیست؟