دين سه بخش است: اعتقادات، اخلاق و احكام.
دین در زندگی انسان نقشی بسیار پررنگ دارد، اما این بدان معنا نيست که باید در خدمت انسان باشد، بلکه این انسان است که برای رستگاری باید در خدمت دین باشد. این دین فواید بسیاری دارد.
· معنابخشی به زندگی؛
· از بین بردن ترس و اضطرابهای دنیایی؛
· راهنمایی به ایجاد زندگی همراه با آرامش؛
· پاسخ به احساس تنهایی و پر کردن این خلأ؛
· شناساندن موجودات سودمند و زیانآور به انسان؛
· تربیت و تکمیل انسانها به فراخور استعدادهایشان؛
· اصلاح فرد و اجتماع در راستای تشکیل مدینه فاضله؛
· همبستگی اجتماعی و همزیستی مسالمتآمیز در جامعه مدنی؛
· تفسیر خوشبینانه از مرگ و تبدیل آن به موضوعی برای کسب آرامش؛
· جبران کاستیهای دنیای مدرن و ارائه الگوی مناسب برای مقابله با آسیبهای مدرنیته.
دین اگر شریعت و مسیر مشخص سیر و سلوک داشته باشد و بر محور خداوند حرکت کند، دارای این ویژگیها خواهد بود، وگرنه آن دین هیچ اثری نخواهد داشت. شایان ذکر است که عرفانهای نوظهور، دینی را مورد ستیز قرار میدهند که شریعت و مسیر مشخص سیر و سلوک داشته باشد. این ویژگی دین باعث شده است که نفی دین بهعنوان مهمترین شاخصه مشترک همه عرفانهای نوظهور غرب و شرق باشد.
بدان سبب که این عرفانها مسیر مشخصی برای رسیدن به هدف ندارند، هرگونه شریعت، دین و مسیر رسیدن به حقیقت را نفی میکنند و اعتقاد دارند که دین و شریعت، انسان را سرگرم خود کرده و از هدف بازمیدارد؛ به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
اشو اصولاً با دین مخالف است و دینداری واقعی را در بیدینی میداند. او معتقد است:
این کاری است که دینهای متعارف با مردم میکنند: سرکوب، سرکوب، سرکوب. آنها اجازه نمیدهند [که] شما خودتان باشید، موجود طبیعی باشید. آنها شما را فلج میکنند، علیل میکنند. البته کنترل افراد فلج آسان است، کنترل افراد علیل آسان است. تسلط و تفوق بر آدمهای مرده کار آسانی است، اما کنترل مردمی که از زندگیشان لذت میبرند دشوار است.[1]
بدون شک هر دین و نظام فکری با توجه به نگاهی که به نظام هستی دارد، هدفها و باید و نبایدهایی را طراحی میکند. اشو با این نظامِ فکری مخالف است. او با قانون، برنامه و با هدفمند زندگی کردن مخالف است و فقط از «طبیعی بودن» سخن میگوید که معلوم نیست منظور او از طبیعی بودن چیست؟!
بهسختی میتوان ادعا کرد که دین و مذهب پدیدهای ساخت بشر نباشد و کشیشها و مقامات روحانی یقیناً از طرف کسی جز خودشان مأموریت نیافتهاند.[2]
جالب این است که اکنکار از طرفی دین را نفی میکند و از طرف دیگر عقیدۀ خود را دین معرفی میکند و مدعی است هیچ دینی بهجز اکنکار وجود ندارد. اگر این سخن را بپذیریم، سؤالی به ذهن میرسد و آن اینکه اگر دین ساخت بشر است، دین اکنکار از جانب چه کسی مأموریت دارد و چگونه میتوان به این دین اطمینان کرد و پیرو آن شد؟!
پائولو کوئلیو و نفی دین
در دنيا فقط چيزي واقعيت دارد كه به چشم خودمان ببينيم و مذهب، اختراع بشر است براي فريب دادن مردم. ميپرسم: پس آن مسجد در شهر چه ميكند؟ ميگويد: فقط پيرمردها و پيرزنهاي خرافاتي به آنجا ميروند و آنها هم جاهل و بيكارند.[3]