فرقه نیوز: همکاری برخی از نیروهای انجمن حجّتیّه با ساواک، موضوعی است که علاوه بر اسناد ساواک و شهربانی، خاطرات مختلفی نیز بر صحّت آن شهادت میدهند. حاج شیخ حسین انصاریان که خود زخمخوردهی این ارتباط است، در اینباره میگوید:
«با آن که امام منع کرده بود برای نیمه شعبان آن سال، جشن و سروری برپا شود، انجمن حجّتیّهی همدان در باغ بزرگی، جشن مفصّلی بهراه انداخته بود و این مسئله بهخوبی از جدایی آنها از خطمشی امام حکایت میکرد. من خودم کاملاً از ارتباط آنها با ساواک خبر داشتم. قضیه مربوط به یکیدو سال قبل از آن بود، که من دهروز در همدان منبر داشتم. همزمان انجمن حجّتیه همدان، در یکی از کاروانسراهای مهمّ شهر، مجلس داشت. از من دعوت کردند تا یک سخنرانی در آنجا ایراد کنم. من که پیرو امام و همراه انقلابیون خط امام بودم و در محاصرهی مأموران کلانتری منبر میرفتم، آن دعوت را نپذیرفتم. من نمیخواستم این کار من تأییدی برای آنها محسوب گردد، چون حضور امثال ما در جلسات آنها پشتوانه و تأیید خوبی برای آنها بود. از طرفی شرکت نکردن من در جلسهشان، باعث کسر شأن آنها میشد.
آیتالله مدنی که در آن زمان همدان زندگی میکرد، سؤال کرد: «چرا دعوت آنها را قبول نمیکنی؟» عرض کردم: «من در چند شهر، از جمله بندرعباس و تربت حیدریه، که اینها آمده بودند جلسه برقرار کنند، با گوش خود شنیدم که افرادشان به یکدیگر میگفتند، اگر مسئلهای پیش آمد سریع با ساواک در میان بگذاریم و از آنها کمک بخواهیم تا مشکل ما را حلّ کنند.» حرف من به زودی ثابت شد. با کمال تعجّب مطّلع شدیم آنها به شهربانی رفته و از ما شکایت کردهاند. آنها گفته بودند که آقای انصاریان آمده تا در اینجا افکار آیتالله خمینی و باند او را اشاعه دهد. واقعاً جای تعجّب بود که چگونه این مدّعیان دینداری و وابستگی به امام زمان(عج)، پیش شهربانی رژیم طاغوت از ما شکایت کردهاند.
من در منزل حاج ابراهیم مقدّسیان اقامت داشتم. او از تجّار بزرگ تهران بود که هرساله مرا به همدان دعوت میکرد. او مردی بسیار بزرگوار و مقلّد امام و از ارادتمندان آیتالله مدنی و اهل ذکر و عبادت و نمازشب بود. ساعت ده صبح از طرف شهربانی آمدند و من و آقای مقدّسیان را، که در عمر خود شهربانی را ندیده بود، دستگیر کرده، به آنجا بردند. افسری به نام آقای نراقی، که اصالتاً اهل کاشان بود، معاونت اطلاعات شهربانی همدان را بر عهده داشت. او از سلسله ملّا احمد نراقی بود. به او گفتم: «تو که از آن ریشهای، چگونه این لباس را پوشیدهای و به شاه خدمت میکنی؟…» پس از تذکّرات و مؤاخذات دربارهی کار و فعالیّت خودم، آقای نراقی با جدّیت – ابتدا تند و جدّی، سپس نرم و ملایم – از من خواست که منبر انجمن را قبول کنم. وقتی اتاق خلوت شد و غیر از من، او و آقای مقدّسیان کسی حضور نداشت، به او گفتم: «سؤالی میکنم اگر دلت خواست جواب بده، اگر هم نخواستی جواب نده؛ چه کسی از ما شکایت کرده تا ما را دستگیر کنید؟» گفت: «انجمن حجّتیه همدان.» گفتم: «آن ساعتی که برای منبر دعوتم کردهاند کار دارم، برنامه دارم و نمیتوانم بروم.» بالاخره او را قانع کردیم و برگشتیم. اگر با صراحت میگفتیم که با انجمن مخالفیم و به هیچوجه در مجلس آنها شرکت نخواهیم کرد، چه بسا مجلس ما را در همدان تعطیل میکردند.»
منبع : خاطرات حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین انصاریان، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول تابستان ۱۳۸۲،ص۱۴۵