۱۰:۳۹
۱۴۰۴/۰۵/۱۲
مصاحبه با یکی از قدمای قوّه قضائیه:

انجمن حجتیّه از اعتقاد به زیاد شدن فساد برای ظهور تا کروات زدن بچه‌های مدرسه نیکان

انجمن حجتیّه از اعتقاد به زیاد شدن فساد برای ظهور تا کروات زدن بچه‌های مدرسه نیکان
گفت‌وگوی صریح با حاج مهدی منشی، از قدیمی‌های قوه قضائیه، روایتی کمتر شنیده از انجمن حجتیه ارائه می‌دهد؛ از نقش آن در مشهد دهه ۵۰ تا ماجرای جنجالی اعتقاد به لزوم گسترش فساد برای تعجیل در ظهور امام زمان(ع) و نقد تناقض‌های رفتاری اعضای انجمن.
کد خبر: ۱۸۴۷۴

پایگاه خبری تحلیلی فرقه نیوز: در تاریخ ۲ تیر ۱۴۰۰ بود که توفیق پیدا کردم تا مصاحبه‌ای با جناب آقای حاج مهدی منشی داشته باشم. ایشان یکی از قدمای قوّه قضائیه هستند که خاطرات کم‌نظیری را به یاد دارند. این مصاحبه حدود ۵ ساعت به طول انجامید که بخشی از آن تقدیم می‌شود. 

- بسم الله الرحمن الرحیم. ممنونیم که پذیرفتید و وقت ارزشمندتان را در اختیار ما قرار دادید. جهت مقدمه لطفاً یک معرفی اجمالی از خودتان برایمان داشته باشید.

من مهدی منشی، متولد سال ۳۶ در مشهد مقدّس هستم. بعد از انقلاب به تهران آمدم و در رشته حقوق دانشگاه تهران درس خواندم. سال ۵۹ بود که در دادگستری، به عنوان کارآموز قضایی، استخدام قوه قضائیه شدم. از سال ۶۰ هم در دادسرا رسماً به عنوان دادیار، به کار قضا ورود پیدا کردم. از افتخاراتم این است که ابلاغ از شهید آیت الله قدوسی دارم.

- ما دوست داریم تا از محضر شما در موضوعات و خاطرات فراوانی که دارید استفاده کنیم. امّا به اقتضای بحث امروزمان که موضوعش انجمن حجتیّه است، اوّلین سؤال را اینگونه مطرح می‌کنم که خاطر شریفتان هست که از کجا با انجمن حجتیّه آشنا شدید؟

خیلی کم. ابتدا لازم است تا این را بگویم که به لحاظ اسمم که مهدی است، یک روزی در کلاس دوم دبستان بودم که از مرحوم مادرم پرسیدم: «مامان، مهدی یعنی چی؟» مادر من هم توضیح داد که «مهدی، اسم امام ما هست که ایشان غائب هستند و وقتی که بیایند دنیا پر از عدل و داد می‌شود و ما به آن امید زنده‌ایم.» من خیلی از اسمم خوشم آمد.

تا رسیدیم به اوایل دهه۵۰، وقتی در مورد امام زمان (ع) صحبت می‌کردم، بعضی‌ها از من فاصله می‌گرفتند! آن دوران شهید هاشمی‌نژاد در مشهد فعالیت‌هایی داشتند و جوانان را طوری آموزش می‌دادند که به انجمن حجتیّه نزدیک نشوند. به همین دلیل، بعضی‌ها به من می‌گفتند: «تو انجمنی هستی؟» و من نمی‌فهمیدم انجمنی یعنی چی؟

- از شما چه برخورد‌هایی می‌دیدند که این ذهنیّت برایشان ایجاد می‌شد که شما انجمنی هستید؟

وقتی من با این بچه‌ها صحبت می‌کردم دائم از نماز و روزه و بهشت و جهنّم می‌گفتم. ۱۵-۱۴ سال بیشتر نداشتم. می‌گفتم: «ببینید ما یک امام زمانی داریم. ما باید یک کار‌هایی بکنیم که آقا زودتر بیایند. فلانی درست می‌گوید. ما باید نماز بخوانیم. روزه‌مان را درست بگیریم.» واقعاً این در ذهن من بود و خیلی هم با حرارت صحبت می‌کردم. یک دفعه هم پدرم وقتی صحبت‌های من را شنید، دعوایم کرد، چون ایشان در جریانات سیاسی بود و من نبودم. مسائل را نمی‌فهمیدم؛ لذا بعضی‌ها زود از من فاصله می‌گرفتند. الآن که فکر می‌کنم، می‌بینم پرهیز خیلی خوبی بود. البته بعد‌ها که من را شناختند، فهمیدند که این طرف اصلاً چیزی متوجه نیست و بر اساس یافته‌های خودش دارد این حرف را می‌زند؛ لذا سعی می‌کردند من را جذب کنند. خلاصه همینطور جلو رفتیم تا اینکه دوران انقلاب شد و من به تدریج انجمنی‌ها را شناختم.

- این خیلی جالب است از این حیث که یک نشانه‌ای است مبنی بر اینکه در آن زمان فضای جامعه طوری شده که هر کسی می‌خواهد صرفاً به شریعت در حدّ احکام و عقاید دعوت کند، ذهن‌ها خیلی زود به این سمت می‌رود که طرف انجمنی است! و تازه این در حالی است که چپ‌ها هم هستند و فعالیّت دارند و مباحث کمونیستی و مارکسیستی هم مطرح است. این نشان دهنده آن است که عملکرد انجمنی‌ها این نتیجه را در پی داشته.

دقیقاً همینطور است. مخصوصاً در مشهد این جوّ بود. انجمن مشهد هم خیلی فعّال بود. از همان قبل انقلاب معروف بود که مدرسه علوی در مشهد هم برای انجمن حجتیّه است. بچه‌هایشان هم در آن زمان متدیّن بودند. امّا الان دیگر به آن شکل نیست. شما می‌بینید برخی از بچه‌های مدرسه نیکان تهران در بعضی جا‌ها مثل مجلس عروسی، کروات می‌زنند! می‌گویند: «شرعاً اشکال ندارد و یک لباس است.» ولی آن زمان واقعاً یک ته‌ریشی داشتند. متدیّن بودند. خیلی فرق می‌کردند. آدم قیافه‌شان را که می‌دید می‌فهمید که این فرد نسبت به بقیه جوان‌ها یک حرفی برای گفتن دارد. آن زمان مثلاً تا شلوار پاچه‌تفنگی مُد می‌شد، همه شلوار پاچه‌تفنگی داشتند ولی اینها نداشتند. یعنی واقعاً ظواهر امر را خیلی رعایت می‌کردند. اصلاً جزو تبلیغاتشان بود. شاید دلشان می‌خواست که جور دیگری باشند ولی جزو تبلیغاتشان بود.

در مشهد یک دبیرستانی بود به نام «دانش و هنر». موسّسین و معلم‌های آنجا توده‌ای بودند. توده‌ای‌هایی که طبق معمول همه توده‌ای‌ها، شاهی شده بودند. بعداً من فهمیدم که آنجا بهایی‌خانه است! اصلاً تمام بچه‌های بهائی‌های مشهد آنجا بودند. مرحوم پدر ما هم، چون دنبال مدرسه خصوصی می‌گشت که مدرسه خوبی باشد، من را به آنجا فرستاد. کلاس اول دوم دبیرستان را آنجا بودم، بعد هم که متوجه شدیم خود پدرم ناراحت شد و من را از آنجا برداشت.

در آن مدرسه هم، تیپ‌های انجمنی آمده بودند. یک آقایی بود به نام آقای ساسان. ایشان دبیر عربی ما بود. همین حرف‌های انجمنی‌ها را می‌زد و من از آنجا خیلی با این حرف‌ها آشنا شدم. سر کلاس، عربی را که درس می‌داد، بعد می‌رفت از امام زمان (ع) صحبت می‌کرد و می‌خواست به دانش‌آموزان بفهماند که «امام زمانی هست که با امام زمان شما هم فرق دارد.» اصلاً آمده بود برای این کار؛ و راستش را بخواهید به نظر من تیپ نامحترمی هم بود. چون اصلاً متوجه نبود که چگونه حرف می‌زند! یک چیز‌هایی از امام زمان (ع) می‌گفت که با ملموسات من که آن زمان ۱۳ساله بودم و به آنها علاقه داشتم، جور درنمی‌آمد و موضع می‌گرفتم. چون من مطالعه داشتم و می‌دیدم که این حتی امام زمان (ع) من هم نیست. همان امام زمانی که من دنبالش بودم که ظهور کند و بیاید. یک چیز‌هایی از امام زمان (ع) می‌گفت که دلچسب نبود. حتی باعث جذب من که بچه شیعه بودم هم نمی‌شد. ولی در ظاهر همان ترکیب را داشت. لباس یک‌دستی می‌پوشید و خیلی منظم بود. من از آنجا با اینها بیشتر آشنا شدم.

- اشاره داشتید که در دوران انقلاب با انجمن بیشتر آشنا شدید. لطفاً این را برایمان توضیح دهید.

بله، من می‌دیدم که درست است که اینها برخلاف فضای کمونیستی آن زمان، نماز هم می‌خوانند، ولی جهاتی دارند که ربطی به دین و ایمان و اسلام ندارد. برای خودشان یک تعابیری دارند؛ لذا من دیدم که خیلی‌ها از انجمن تبرّی می‌کنند. برایم خیلی جالب بود و این همیشه در ذهنم ماند. ولی نوع حرکت من در زندگی اجتماعی طوری بود که برخورد چندانی با اینها نداشتم. در دانشگاه با چند نفرشان آشنا شدم و در کار قضایی هم با چند نفر دیگرشان. روش‌ها و منش‌های اینها را دیدم. ولی در جلساتشان شرکت نکردم. با یکی دو نفرشان گاهی اوقات مباحثه داشتیم. شاکله‌ای که از اینها دستم آمد این بود که می‌دیدم اینها چقدر شبیه هم حرکت می‌کنند. چقدر شبیه هم به مسائل می‌پردازند. بدون هماهنگی، چقدر دیدگاه مشترکی نسبت به مسائل سیاسی-اجتماعی و حتی رفتار شخصی‌شان دارند.

- ممکن است از این شباهت‌ها یکی دو تا را مثال بزنید؟

مثلا در زندگی شخصی برخی از اینها دیدم که خیلی راحت صیغه می‌کنند و خیلی راحت زن دوم می‌گیرند و زن اوّل را قانع می‌کنند که این شرعاً اشکالی ندارد و عین اسلام است، نه اینکه من هوس کردم! من این را در برخی از اینها دیدم؛ و متاسفانه زندگی‌شان به هم خورده. من در میان آن حداقل ۷-۶ موردی که دیدم، دو نفرشان زندگی‌شان به هم خورده.

- برگردیم به روند تاریخی بحث. یکی از مسائلی که در زمان انقلاب خیلی معروف شد، ماجرای برگزاری جشن‌های نیمه شعبان سال ۵۷ از سوی انجمن بود. معروف شد که علیرغم آن که حضرت امام در اعتراض به کشتار‌های رژیم، برگزاری جشن را تحریم کردند و دستور به برپایی مراسمات علیه رژیم دادند، انجمنی‌ها جشن گرفتند. البته خود انجمنی‌ها منکر این قضیه هستند و آن را تکذیب می‌کنند. از اینکه در مشهد چه اتفاقی افتاد، اطلاعی دارید؟

خیر. ولی من یک شوهر خاله‌ای داشتم که ایشان پدر شهید و بسیار آدم متدیّنی بود. خدا رحمتش کند. با کتاب‌های کوچکی که از مرحوم شهید هاشمی‌نژاد و حضرت آقا می‌آورد، در تربیت سیاسی من اثرگذار بود. اصلاً کلمه «آقای خامنه‌ای» را از دهن ایشان می‌شنیدم که به پدرم می‌گفت. یک زمانی که صحبت بود، ایشان گفت که: «یک جا‌هایی جشن گرفتند که اینها مورد قبول آقایان نیست.»

- در همان نیمه شعبان سال ۵۷ این سخن را از ایشان شنیدید؟

بله. ولی اینکه من رفته باشم و خودم دیده باشم، اینطور نبود.

- این خاطره خیلی مهم است. چون امروزه از سوی برخی حامیان انجمن، اینگونه جلوه داده می‌شود که «از سال ۶۷ که امام پیام منشور روحانیت را دادند و در آن به جشن گرفتن انجمن در سال ۵۷ اشاره کردند، این موضوع معروف شد. تا قبلش کسی از این حرف‌ها نمی‌زد. ایشان باعث شد که این تهمت به انجمن زده بشود.» در صورتی که امثال این خاطره، شواهدی است مبنی بر اینکه از قبلش نیز این موضوع مطرح بوده.

بله، این بحث از همان موقع مطرح بود. بعد‌ها که امام گفتند، دیگران تایید می‌کردند که همینطور بوده. این عجیب است که اینها کتمان می‌کنند! یک مشخصه بارز اینها در پنهان‌کاری است. بسیار راحت و محکم دروغ می‌گویند.

- اسمش را می‌گذارند تقیّه.

بله، اسمش را می‌گذارند تقیّه. وقتی می‌گویم برخی مسائلشان ربطی به شرعیّات و احکام ما ندارد، یعنی همین. تقیّه این نیست.

- خب، در سال ۵۸ حضرتعالی به تهران تشریف آوردید و در دانشگاه تهران مشغول ادامه تحصیل شدید. آیا آنجا نیز با تیپ‌های انجمنی برخورد داشتید؟

بله، آنجا با یک سری تیپ‌هایی آشنا شدم. خیلی جدّی بحث می‌کردیم. مثلاً اشکال به امام می‌گرفتند، ما دفاع می‌کردیم. اشکال به روحانیّت بود، ما دفاع می‌کردیم. در رأس همه اشکال به شهید مظلوم بود، بعد آقای هاشمی و بعد حضرت آقا. اینها خط قرمز‌های ما بودند. وقتی در بحث توهین می‌کردند و دروغ می‌گفتند، دیگر ما شروع می‌کردیم به داد و بی‌داد کردن.

یک‌بار در یک داستانی واقع شدم. با یک جوانی از دانشجویان دانشگاه تهران آشنا شدم. پسر خیلی با ادبی بود. الان هم با هم رفیق هستیم. البته نه رفیق رفت و آمدی، ولی اگر الان تلفن بزنم و بگویم «من منشی هستم» واقعاً با استقبال با من برخورد می‌کند. حتی رفیق دیگرمان خیلی تعجب کرد که این تو را تحویل می‌گیرد! مثلاً یکی دو سال قبل از کرونا، یکی از رفقای مشترک‌مان فوت کرده بود. به من خبر دادند و من خیلی ناراحت شدم. به مجلس ختمش رفتم و دیدم که مسجد هم برای انجمنی‌هاست. سخنران مراسم هم انجمنی بود. وقتی این هم‌دانشگاهی در آن مجلس ختم، من را دید خیلی استقبال کرد.

در سال ۵۸، یک‌بار وقتی با این دانشجو بحث می‌کردیم، خیلی صریح به من گفت: «خب آقای خمینی اینجا را اشتباه می‌کند.» گفتم: «یعنی چی؟ امام کجا را اشتباه می‌کند؟» بحث ادامه پیدا کرد تا رسیدیم به این موضوع که انقلاب اسلامی، زمینه‌ساز ظهور امام زمان (ع) هست یا نه؟ من گفتم: «تو معتقد به ظهور امام زمان هستی یا نه؟ بالاخره باید کمک کنیم تا امام زمان ظهور کنند.» گفت: «بله. ولی اینطور نیست که انقلاب اسلامی زمینه‌ساز ظهور امام زمان باشد.» گفتم که: «این حرف‌هایی که شما می‌زنی طوری است که انگار انجمنی هستی!» گفت: «بله، من انجمنی هستم.» گفتم: «پس تو زمینه‌سازیت برای ظهور با ما خیلی فرق می‌کند.» پرسید: «یعنی چی؟!» گفتم: «مگر شما معتقد نیستید که هر چه فساد بیشتر بشود زمینه ظهور بیشتر می‌شود؟» گفت: «بله. ما به این موضوع معتقدیم.» گفتم: «خب این با حرف امام خیلی فاصله دارد. امام بیایند در جامعه فاسد چه بگویند؟ یعنی شما فکر می‌کنی وقتی حضرت ظهور کنند و بگویند من امام زمانم و مثلاً از مکه حرکت کنند و بیایند اینجا، اگر جامعه ما فاسد باشد، مردم هم ایشان را می‌پذیرند و به دنبالشان می‌روند؟» پاسخ داد: «بله، فساد باید زمینه‌اش زیاد بشود.» من باز با تعجّب پرسیدم: «به این حرف معتقدی؟!» پاسخ داد: «بله.»

بعد در قالب شوخی، یک مثال جدّی برایش زدم که با من قهر کرد. گفتم: «من را به عنوان یک بچه حزب‌اللهی قبول داری؟» تأیید کرد. گفتم: «خودت را هم به عنوان یک آدم متشرّع قبول داری؟ من تو را قبول دارم.» گفت: «بله.» به او گفتم: «حالا که من و تو دو تا آدم متشرّع و مؤمن هستیم، چه کسی از ما بالاتر و بهتر که یک کبیره انجام بدهیم. یک کبیره‌ای که مستحقّ مجازات باشد تا کمک کنیم به ظهور آقا امام زمان.» اگر هایده، موقع شعر خواندن فساد بکند و عرق هم بخورد، او هایده است و انتظاری از او نیست. می‌گویند یزید عرق‌خور هم بود، بوزینه‌باز هم بود. می‌گوییم: «امام حسین را کشته، تو حالا به عرق‌خوردنش اشکال می‌کنی؟!» اینها فاسدند. ولی کسی از ما انتظار ندارد، آقا هم انتظار ندارند، خدا هم انتظار ندارد؛ لذا اثر فساد ما بیشتر از آنهاست.

- عکس‌العملش نسبت به این استدلال چه بود؟

ایشان خیلی خیلی عصبانی شد. اصلاً من یک لحظه احساس کردم که دنبال یک چیزی می‌گردد تا من را بزند. چون ماشاءالله قد بلندی هم دارد. واقعاً هم اگر می‌زد من هیچ عکس‌العملی نمی‌توانستم نشان دهم. ولی به نظر من اگر مدّعی بود که حرفش درست است، این یک استدلال خیلی قانع کننده‌ای بود. اگر این عقیده درست است برو پدر و مادرت را بکش تا به ظهور کمک کنی؛ لذا دیگر عصبانی شد و با من قهر کرد.

- این خاطره‌ای که شما فرمودید خاطره بسیار مهمی است. در طول این سال‌ها هر جا این مسئله مطرح شده که انجمن حجتیّه معتقد است که باید فساد زیاد شود تا حضرت ظهور کنند، اینها به شدّت منکر شدند. دلایل خوبی هم دارند. اولین دلیلشان این است که «ما آدم‌های متشرّعی هستیم.» از آن مهمتر اینکه می‌گویند: «ما با بهائی‌ها مبارزه می‌کردیم. بعد هم با برخی از دیگر تفکرات انحرافی. ما اگر معتقد به این مسئله بودیم که نمی‌رفتیم با آنها مبارزه کنیم.» حتی در برخی از آثارشان علیه این تفکر مطالبی نوشتند.

حالا با توجه به این خاطره شما، سؤالم این است که آیا این یک برداشت نادرست از سخن اینهاست یا نه، واقعاً چنین اعتقادی دارند؟ یا اینکه این اعتقاد را دارند ولی در عمل به تناقض رسیدند؟ به عبارت دیگر، ما هم معتقدیم که یکی از نشانه‌های ظهور زیاد شدن ظلم و فساد است. اما معتقد به این نیستیم که ما باید کمک کنیم به زیاد شدن ظلم و فساد تا حضرت ظهور کنند، بلکه باید در تلاش برای مبارزه با ظلم و فساد باشیم. حالا مشخصاً سؤالم در مورد این خاطره شما این است که آیا واقعاً آن بنده خدا گفت که «باید کمک کنیم ظلم و فساد زیاد شود تا حضرت ظهور کنند؟ و این انقلاب اسلامی از این جهت که مانع ظلم و فساد شده، بی‌خود بوده و باعث تأخیر در ظهور شده؟» یا اینکه گفت: «از نشانه‌های ظهور، زیاد شدن ظلم و فساد است.» و حالا شما از حرفش اینطور برداشت کردید که معتقد است به زیاد شدن ظلم و فساد؟ این را صریح برای ما بفرمایید که آیا واقعاً و صریحاً چنین چیزی گفت یا از حرف ایشان سوء برداشت شده؟

ببینید بحثی که آنجا بود اصلاً ربطی به انجمن نداشت. ما داشتیم بحث خودمان را می‌کردیم. یک حرفی زد که خاطرم نیست چه بود. حتی فکر می‌کنم بحث روحانیت بود. من گفتم: «این حرف شما برابر با حرف امام نیست. این انقلاب و شروعش که صورت گرفته، اینها خودش زمینه‌ساز ظهور است.» بعد ایشان گفت: «نه، اینطور نیست. من حتی حاضرم سر این موضوع که آقای خمینی اشتباه می‌کنند که می‌گویند این انقلاب، زمینه‌ساز ظهور است، با ایشان بحث کنم.» این عین کلامش بود. حتی از لفظ «امام» استفاده نکرد. گفتم: «یعنی شما معتقدی با زیاد شدن فساد، ظهور نزدیکتر می‌شود؟» گفت: «بله.» که وقتی این حرف‌ها را زد، من آن حرف را زدم. وگرنه اصلاً لزومی نداشت که من بگویم بیا یک کبیره‌ای انجام بدهیم.

- پس بحث نشانه‌های ظهور نبوده.

نخیر، نخیر، اصلاً بحث نشانه‌های ظهور نبود. بحث لزوم زیاد شدن ظلم و فساد بود؛ لذا من از ایشان تایید گرفتم و گفتم: «تو به این موضوع معتقدی؟» گفت: «بله.» و بعد من آن حرف را زدم.

حدود یک هفته از این ماجرا گذشت. یکی از رفقا به نام آقای حسین سیگاری که در تربت جام، جانشین دادستان شده بود من را دید. خدا رحمتش کند. گفت: «تو فلانی را می‌شناسی؟» گفتم: «همان آقایی که آذری است و قد بلندی دارد؟ بله. چطور؟» گفت: «تو به او فحش و بد و بیراه گفتی؟ درگیر شدی؟» گفتم: «فحش یعنی چی؟ من عصبانی می‌شوم، ولی تو تا حالا فحش از من شنیدی؟ چی شده؟» گفت: «یک جایی بحث بود، یک حرف‌هایی می‌زد. تیپ‌های انجمنی حرف می‌زد. به او گفتم اینهایی که می‌گویی به درد ما نمی‌خورد. تو باید بروی با منشی بحث کنی. منشی جوابت را دارد. امّا تا گفتم منشی، عصبانی شد و گفت او بی‌تربیت است و بدگویی کرد.» فهمیدم خیلی به او برخورده.

- آیا باز هم با آن دانشجو ارتباطی داشتید؟ قهر ادامه داشت یا آشتی کرد؟

بله، آشتی کرد. در چند جریان، خودش سر مباحث سیاسی گیر کرد. به تدریج آمد و با یکدیگر بحث می‌کردیم. می‌گفت: «نظر تو چیست؟» من نظرم را می‌گفتم و به مرور با هم رفیق شدیم.

بعد وقتی می‌خواست برود خواستگاری، با من مشورت می‌کرد. مثلاً رفته بود خواستگاری و در جلسه خواستگاری به طرف مقابل گفته بود: «نظر شما در مورد تعدّد زوجات چیست؟» من به ایشان گفتم: «من که ازدواج نکردم، ولی آنقدر که از خانم‌ها می‌دانم، آنها بی‌دینی شوهرشان را تحمل می‌کنند ولی این را تحمل نمی‌کنند. عرق‌خوری و بی‌نمازی شوهرشان را تحمل می‌کنند، ولی این را تحمل نمی‌کنند.» گفت: «نه، ایشان باید بداند.» گفتم: «خوب ممکن است به هم بخورد.» گفت: «نه، به هم نمی‌خورد. چون ایشان هم‌تیپ خودم است.» پرسیدم: «انجمنی است؟» گفت: «بله.» و واقعاً هم ازدواج کردند و آنچه که من از زندگی ایشان خبر دارم، الحمدالله زندگی خوبی دارد.

- اطلاعی دارید که ایشان بعد‌ها از انجمن جدا شد یا خیر؟

خیر، اطلاعی ندارم. ولی حدود هفده، هجده سال پیش، در یک جایی بحث بر سر انجمن شد. من در آنجا ماجرای بحثم با این دانشجو را برای آن افراد تعریف کردم البته نه به این صراحت. یکی از حاضرین در جلسه رفت بیرون و برگشت. آن زمان تازه موبایل آمده بود. موبایل را آورد، به من داد و گفت: «تلفن با تو کار دارد.» من خیلی تعجّب کردم! گفتم: «موبایل شماست چطور با من کار دارد؟» گوشی را گرفتم. تا گفتم الو، صدای همان دانشجوی قدیمی آمد که با هم بحث کرده بودیم! گفت: «آقای منشی، شمایید؟!» بعد که حال و احوال کردیم و گفت‌و‌گو تمام شد، به آن صاحب موبایل گفتم: «تو از کجا فهمیدی من ایشان را می‌شناسم؟» گفت: «چون این یک انجمنی است. دیدم این خاطراتی که گفتی، شبیه یک داستانی است که خودش برای من تعریف کرده بود. مخصوصاً آن مثالی که زدی. من تطبیق دادم و دیدم همین فرد است. رفتم زنگ زدم و به او گفتم می‌خواهی با یک دوست قدیمی صحبت کنی؟ گفت: چه کسی؟ گفتم: گوشی دستت باشد؛ و موبایل را آوردم دادم به شما.»

- پس این خودش شاهدی است مبنی بر اینکه ایشان تا همین هفده سال پیش، با انجمن ارتباط داشته. البته این حدّاقل چیزی است که می‌توان گفت.

بله، همینطور است.

 

مصاحبه کننده: رضا اکبری آهنگر

گزارش خطا
ارسال نظر