بزرگ‌ترین آسیب عرفان خانقاهی، ظهور صوفی‌نماهاست

بزرگ‌ترین آسیب عرفان خانقاهی، ظهور صوفی‌نماهاست
در این گفت‌وگو، پای صحبت‌های حجت الاسلام رسول مزرئی نشسته‌ایم؛ پژوهشگری که سال‌ها در حوزه عرفان اسلامی، فلسفه و تفسیر فعالیت علمی داشته و آثار ارزشمندی در این زمینه منتشر کرده است. تخصص اصلی ایشان در عرفان اسلامی، تفسیر عرفانی و طریقت‌های صوفیه است.
کد خبر: ۱۸۵۳۲

پایگاه خبری تحلیلی فرقه نیوز: در این گفت‌و‌گو، پای صحبت‌های حجت الاسلام رسول مزرئی نشسته‌ایم؛ پژوهشگری که سال‌ها در حوزه عرفان اسلامی، فلسفه و تفسیر فعالیت علمی داشته و آثار ارزشمندی در این زمینه منتشر کرده است. تخصص اصلی ایشان در عرفان اسلامی، تفسیر عرفانی و طریقت‌های صوفیه است. تاکنون بیش از ۱۸ مقاله علمی و پنج کتاب تألیف کرده که از جمله آنها می‌توان به «درآمدی بر سلسله‌های صوفیه»، «تفسیر عرفانی از نگاه سید حیدر آملی» و «گنابادیه و مونسیه» اشاره کرد. این پژوهشگر تصوف و عرفان اسلامی ضمن اشاره به نسبت بین عرفان و تصوف، به تفاوت‌های بنیادین میان عارفان بالله و صوفی‌نما‌ها اشاره می‌کنند. در ادامه نیز به تبیین آسیب‌های عرفان خانقاهی و شیوه‌های تبلیغ این گروه پرداخته‌اند.

بخش اول این مصاحبه به ارزیابی نسبت بین تصوف و عرفان پرداخته و ضمن اشاره به این مساله به منشا تصوف و شاخصه‌های آن و برخی از تفاوت‌های عرفان و تصوف اشاره شده است.

 

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما استاد محترم که قبول زحمت کرده و در این مصاحبه شرکت نمودید. یکی از مباحث مهم نسبت بین عرفان و تصوف هست لطفا توضیح مختصری در این زمینه بفرمایید.

پیرامون نسبت میان عرفان و تصوف دیدگاه‌های متفاوتی به عدد نسب چهارگانه منطقی مطرح شده است. برخی از محققان معتقدند تصوف یکی از جلوه‌های عرفان است. به نظر آنان تصوف یک نحله، و طریقه‌ی سیر و سلوک عملی است که از منبع عرفان سرچشمه گرفته، اما عرفان یک مفهوم عام کلی‌تر است که شامل تصوف و سایر نحله‌ها نیز می‌شود. به عبارتی دیگر به باور آنان رابطه‌ی این دو عموم و خصوص من وجه است؛ به این معنى که ممکن است شخص عارف باشد، اما صوفى نباشد، چنانکه ممکن است به ظاهر داخل طریقه تصوف باشد، اما از عرفان بهره‏اى نبرده باشد. به نظر می‌رسد دیدگاه این دسته از محققان ناظر به رابطه‌ی مطلق عرفان با تصوف است، نه عرفان اسلامی. گروهی دیگر از محققان نسبت میان عرفان و تصوف را عموم و خصوص مطلق دانسته‌اند؛ بدین صورت که تصوف به مکتبی خاص با آداب و رسوم ویژه اشاره دارد، اما عرفان مفهومی وسیع‌تر و مصادیق عام‌تری دارد. این گروه نیز بین عرفان به معنای اعم و عرفان اسلامی خلط کرده‌اند. همچنین برخی از پژوهشگران رابطه عرفان و تصوف را تباین دانسته و بعضی دیگر قائل به تساوی تصوف و عرفان هستند.

به نظر بنده در بررسی نسبت تصوف و عرفان نخست باید واژه عرفان را مقید به قید اسلامی کرد تا با نسبت تصوف و عرفان به معنای اعم خلط نشود. بررسی‌های تاریخی و تحقیق در آثار نویسندگان و محققان تصوف حکایت از آن دارد که تا قبل از ظهور دولت صفویه و حتی مدتی پس از سلطنت شاه اسماعیل صفوی، دو اصطلاح عرفان اسلامی و تصوف اگر به معنای عام استعمال می‌شدند، مترادف بوده و دو عنوان برای حقیقتی واحد به شمار می‌رفتند. اما این دو اصطلاح اگر به معنای خاص بکار می‌رفتند، تصوف به بُعد عملی و سلوکی، و عرفان به جنبه شهودی و معرفتی ناظر بود. چنانکه فناری از علم عرفان عملی با عنوان «علم التصوف و السلوک» و از علم عرفان نظری با عنوان «علم الحقائق و المشاهده و المکاشفه» یاد کرده است. از این‌رو در سخنان برخی از عارفان اصطلاح «عارف» جایگاه بالاتری نسبت به دو اصطلاح «صوفی» و «درویش» دارد؛ چراکه تصوف و سلوک، وسیله و طریق است و عرفان و معرفت نتیجه و غایت.

در کتاب أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید حکایتی آمده که به جایگاه والای اصطلاح «عارف» نسبت به دو اصطلاح «صوفی» و «درویش» اشاره دارد: «خواجه مصعد پسر خواجه امام مظفر حمدان نوقانى گفت که یک روز شیخ بوسعید بلخیر با پدرم نشسته بودند و سخنى مى‏گفتند. پدرم شیخ بوسعید را گفت: «صوفیت نگویم و درویشت هم نگویم، بلک عارفیت گویم بکمال!» شیخ بوسعید گفت: «آن بود که او گوید» (میهنی، أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید، ج۱، ص۲۷۷.)، اما پس از حکومت صفویه به جهت برخی از مسائل سیاسی که در دربار پادشاهان صفوی اتفاق افتاد و نیز عملکرد منفی بعضی از مرشد‌نما‌ها و جهله‌ی صوفیه منتسب به خانقاه‌ها، و همچنین جمود فکری گروهی از فقهای ظاهرگرا، این دو اصطلاح تقابل معنایی پیدا کرد. علت اصلی تقابل معنایی این بود که عارفان واقعی به جهت فرار از تهمت صوفیگری و شریعت‌گریزی، راه خود را از جهله صوفیه و صوفی‌نما‌ها جدا ساخته و از اطلاق کلمه صوفی و تصوف بر خود و مسلکشان پرهیز کرده و از واژگان مترادف همچون عارف و عرفان استفاده کردند. به تدریج در گذر زمان عملکرد مثبت اهل معرفت و عملکرد منفی اهل خانقاه، معنای این دو لفظ را هم تحت تأثیر قرار داد و اصطلاح عارف و عرفان با تلقی معنایی ممدوح بر عارفان حقیقی، و اصطلاح صوفی و تصوف با تلقی معنایی مذموم بر صوفیان و دراویش اهل خانقاه اطلاق گردید.

همچنین به نظر می‌رسد در بررسی نسبت عرفان و تصوف باید بین علم عرفان عملی و علم عرفان نظری، و بین سلوک و معرفت که از سنخ تجربه است، تفاوت قائل شد و نباید علم عرفان نظری را با تجربه سالکانه یا بلعکس علم عرفان عملی را با تجربه عارفانه قیاس کرد. امام خمینی در تقریرات فلسفه به خوبی به این نکته ظریف اشاره کرده و می‌گوید: «صوفیه و عرفا، و تصوف و عرفان که کثیراً ما زبانزد ماست، بسا فرق بین موارد استعمال آنها رعایت نمى‏شود، با اینکه تفاوت هست؛ چون عرفان به علمى گفته مى‏شود که به مراتب احدیت و واحدیت و تجلیات به گونه‏اى که ذوق عرفانى مقتضى آن است، پرداخته و از اینکه عالم و نظام سلسله موجودات، جمال جمیل مطلق و ذات بارى است بحث مى‏نماید و هر کسى که این علم را بداند به او عارف گویند. کسى که این علم را عملى نموده، و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل نموده است، به او صوفى گویند. مانند علم اخلاق، و اخلاق عملى که ممکن است کسى علم اخلاق را کاملًا بداند و مفاسد و مصالح اخلاقى را تشریح نماید، ولى خودش تمام اخلاق فاسده را دارا باشد به خلاف کسى که اخلاق علمى را در خود عملى کرده باشد.» (موسوی خمینی، تقریرات فلسفه، ج۲، ص۱۵۶.)

 

حضرتعالی منشا تصوف در دنیای اسلام را چه می دانید؟

یکی از موضوعاتی که در چند دهه أخیر ذهن پژوهشگران و محققان تاریخ تصوف را به خود مشغول کرده، خاستگاه و سرچشمه تصوف یا عرفان اسلامی است. محققان مسلمان و مستشرقان غربی پیرامون این مسأله نظرات و دیدگاه‌های متنوع و متعددی مطرح کرده‌اند. در یک تقسیم کلی بیشتر این نظرات را می‌توان در یکی از دو دسته ذیل جای داد:

۱. خاستگاه عرفان اسلامی و تصوف آموزه‌های ادیان و آیین‌های بیگانه است.

۲. خاستگاه عرفان اسلامی و تصوف آموزه‌ها و تعالیم دین مبین اسلام است.

بیشتر شرق‌شناسان در تحقیقات اولیه خود، به جهت شباهت آموزه‌های تصوف اسلامی با تعالیم سنت‌های بیگانه، منشاء تصوف اسلامی را تعالیم ادیان و مکاتب غیر اسلامی دانسته‌اند. اما محققانی، چون نیکلسون، ماسینیون، پل نویا، شیمل، کربن و چیتیک در پژوهش‌های دامنه‌دار خود به خوبی نشان دادند که ریشه‌های تاریخی سنت تصوف اسلامی را باید در آموزه‌های دین مبین اسلام، بویژه معارف قرآن و روایات و ادعیه جست‌و‌جو کرد. مرتضی مطهری در ضمن نقل مثالی از کتاب صوت العدالۀ الانسانیه جرج جرداق مسیحی در عامل حرکت انتقادی ابوذر غِفاری نسبت به جباران زمان خود، پیرامون این مطلب چنین می‌گوید: «عین آن جریان را در موضوع عرفان مى‏بینیم. مستشرقین در جستجوى منبعى غیر از اسلام هستند که الهام بخش معنویت‌هاى عرفانى باشد و این دریاى عظیم را نادیده مى‏گیرند. آیا مى‏توانیم همه این منابع را اعمّ از قرآن و حدیث و خطبه و احتجاج و دعا و سیره انکار کنیم براى آنکه فرضیه بعضى از مستشرقین و دنباله روهاى شرقى آنها درست درآید؟! خوشبختانه اخیراً افرادى مانند نیکلسون انگلیسى و ماسینیون فرانسوى که مطالعات وسیعى در عرفان اسلامى دارند و مورد قبول همه هستند، صریحاً اعتراف دارند که منبع اصلى عرفان اسلامى قرآن و سنت است.» (مطهری، مجموعه آثار (کلیات علوم اسلامی، بخش عرفان)، ۲۳ج، ص۴۲)

 
دقت در آثار پیشینیان نیز حکایت از این دارد که در دوران نخستین، اشکال اساسی منتقدان صوفیه بیشتر معطوف بر نگاه افراطی یا تفریطی صوفیان به آموزه‌های شریعت بوده و مسأله خاستگاه تصوف دغدغه نویسندگان صوفی مشرب سده‌های آغازین پیدایش تصوف اسلامی نبوده است

دقت در آثار پیشینیان نیز حکایت از این دارد که در دوران نخستین، اشکال اساسی منتقدان صوفیه بیشتر معطوف بر نگاه افراطی یا تفریطی صوفیان به آموزه‌های شریعت بوده و مسأله خاستگاه تصوف دغدغه نویسندگان صوفی مشرب سده‌های آغازین پیدایش تصوف اسلامی نبوده است. گویا آنان در اینکه منشاء تصوف آموزه‌های قرآن و احادیث پیامبرصلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام و صحابه آن حضرت بوده، اتفاق نظر داشته‌اند. چراکه؛ اگر این مسأله ذهن محققان صوفی و غیر صوفی آن دوران را مشوش ساخته بود، به طور حتم نویسندگان متقدم صوفیه چونان کلاباذی، سراج، قشیری و هجویری در دستینه‌های جامع خود، فصلی برای تحقیق پیرامون این موضوع می‌گشودند؛ چنانکه در توضیح برخی از موضوعات مورد مناقشه همچون وجه اشتقاق واژه صوفی و بیان حقیقت و ماهیت تصوف و همچنین برای پاسخ به بعضی از شبهات زمانه خود همانند توجیه برخی از اعتقادات صوفیه و شطحیات آنان و شریعت محوری مشایخ تصوف و نیز پاره‌ای از اشتباهات آنان، بابی جداگانه گشوده و به تحقیق و کاووش پرداختند.

بنابراین به نظر می‌رسد خاستگاه تصوف آموزه‌ها و تعالیم دین مبین اسلام است زیرا؛ هر چند بین سنت تصوف اسلامی و بسیاری از سنت‌های عرفانیِ ادیان و مکاتب دیگر شباهت‌های فراوانی وجود دارد، اما این موارد شباهت فقط مختص به عرفان و تصوف نیست، بلکه در شئون دیگر از جمله هنر، دین، تمدن و... و نیز بین اقوام گوناگون جهان شباهت و اشتراک بسیار است. در واقع حتی اگر اسلام با هیچ یک از ادیان و مکاتب غیر اسلامی رابطه و تماسی نداشت باز هم نوعی تصوف و باطنی‌گرایی از دل آموزه‌های اسلامی سر بر می‌آورد. چراکه؛ تعالیم دین مبین اسلام به گونه‌ای است که افزون بر سطح اولیه و ظاهری، به مسائل باطنی و عمقی نیز پرداخته و همین آموزه‌ها در بروز نحله‌ای عرفانی در اسلام کافی بوده است.

به بیانی دیگر نگاه تک بعدی به تصوف و عرفان اسلامی مهمترین عامل تعدد و تشتت دیدگاه‌ها و اقوال محققان پیرامون منشاء تصوف اسلامی است. حال اینکه اگر رویکرد ما به تصوف اسلامی رویکردی همه جانبه باشد و مجموعه‌ی سنت عرفان اسلامی را با تمام ابعاد و جنبه‌هایش مورد تحقیق قرار دهیم، در می‌یابیم که جستجوی منشاء و خاستگاه تصوف در دیگر سنت‌ها کاری عبث و بیهوده است. زرین‌کوب در این‌باره چنین می‌نگارد: «حقیقت آنست که تصوف جریان فکری واحدی نیست، مجموع جریان‌های گوناگون است؛ و ناچار منشاء آن همه را نمی‌توان با یک عبارت بیان کرد. در تصوف اسلامی مبادی و اصولی هست که با پاره‌ایی افکار و عقاید غیر اسلامی مناسباتی دارد و شاید از بعضی از آنها نیز متأثر باشد.... با این همه تصوف اسلامی در عین شباهت بارزی که با این گونه مذاهب غیر اسلامی دارد، نه پدید آورنده هیچ یک از آنهاست و نه مجموع همه‌ی آنها. چیزی است مستقل که منشاء واقعی آن اسلام و قرآن است و شک نیست که بدون اسلام و قرآن از جمع مجموع این عناصر غیر اسلامی ممکن نبود چنین نتیجه‌ای حاصل آید و این نظری است که امروز مورد قبول بیشتر اهل تحقیق واقع شده است.» زرین‌کوب، ارزش میراث صوفیه، ص۱۴.

 

تصوف از همان ابتدا تا به امروز و در دوران های مختلف چه شاخصه ها و ویژگی هایی داشته است؟

به نظر می‌رسد برای پاسخ به این سوال باید به قول ملاصدرا در کتاب «کسر اصنام جاهلی» بین صوفیان و جهله صوفیه یا به عبارتی دیگر بین صوفی و صوفی‌نما و به عبارتی بهتر بین عارفان اسلامی و صوفیان تفاوت قائل شد. مهترین شاخصه و ویژگی عارفان بالله تهذیب نفس و تطهیر باطن و سلوک الی الله برای رسیدن به مقام قرب است، اما آنچه از ابتدا تاکنون در صوفی‌نما‌ها و جهله صوفیه دیده می‌شود، حب دنیا و فریب خلق با دست آویز زهد است؛ و بین این دو جماعت تفاوت بسیار است.

 

درباره تفاوت های اعتقادات صوفیانه با آموزه های اسلام ناب بفرمایید.

 
برخی از صوفیان بویژه در بحث توحید و معاد عقائدی دارند که کاملا با آموزه های اعتقادی دین مبین اسلام در تضاد است؛ مثل اعتقاد به حلول، اتحاد، همه خدایی و تناسخ. یا برخی از صوفیان قائل به موحد بودن ابلیس شده‌اند. در طول تاریخ تصوف همیشه گروه‌هایی بوده‌اند که به جهت درک پایین از معارف اسلام، دچار خطا شده‌اند و این دسته همیشه از طرف عارفان واقعی مورد نقد قرار گرفته‌اند.

پاسخ به این سوال هم همان مقدمه سوال قبلی را نیاز دارد. عقاید عارفان بالله نه تنها تفاوتی با آموزه‌های اعتقادی دین مبین اسلام ندارد، بلکه آنان مفسر و مبین حقیقت توحید، ولایت انسان کامل، و معاد الی الله هستند. اما برخی از صوفیان بویژه در بحث توحید و معاد عقائدی دارند، که کاملا با آموزه‌های اعتقادی دین مبین اسلام در تضاد است. مثل اعتقاد به حلول، اتحاد، همه خدایی و تناسخ. یا برخی از صوفیان قائل به موحد بودن ابلیس شده‌اند. در طول تاریخ تصوف همیشه گروه‌هایی بوده‌اند که به جهت درک پایین از معارف اسلام، دچار خطا شده‌اند و این دسته همیشه از طرف عارفان واقعی مورد نقد قرار گرفته‌اند.

سراج طوسی در آخرین بخش از کتاب کتاب «اللمع فی التصوف»، که از نخستین کتاب‌های صوفیان است، فصلی با عنوان «باب فى ذکر من غلط من المترسمین بالتصوّف...‏» می‌گشاید و در آن عقاید و افکار غلط و منحرف بعضی از گروه‌های متصوفه را بررسی می‌کند. برای نمونه سراج در بیان منشاء عقاید گروهی از اهل عراق، که معنای اخلاص را افتادن از چشم مردم تفسیر کرده‌اند، می‌گوید: «گروهى گمراه از اهل عراق پنداشته‏اند که اخلاص براى بنده راست نمى‏شود مگر اینکه فرد از چشم مردم بیفتد و در هیچ کارى- چه درست و چه نادرست- با مردم موافقت نکند. این گروه ازآنجا گمراه گشته‏اند که برخى از اهل فهم و معرفت آنگاه که در معناى حقیقت اخلاص سخن گفته‏اند، توصیه کرده‏اند که صوفى وقتى صاف مى‏گردد که هیچ نشانه‏اى از بزرگداشت مردم و هستى خود در او باقى نمانده و فقط خدا در او مانده باشد. این گروه از این سخن بهره گرفته با ادعا و تقلید و تکلف خود را آن‏چنان نموده‏اند که مشایخ گفته‏اند.» (سراج، اللمع فی التصوف، ترجمه مهدی محبتی، ص۴۳۹) و یا در نقد عقیده کسانی که اصل را بر مباح بودن همه چیز می‌دانند، اینگونه می‌نگارد: «گروهى گمراه در باب ممنوعه‏ها و اباحه خطا کرده‏اند و مى‏گویند که همه چیز در اصل مباح است و ممنوعیت از وقتى آغاز مى‏شود که بوى تعدى و مرزشکنى از آن برآید و گر چیزى مرزى را نشکست اصل بر اباحه است و به جاى آوردن آن حرام نیست‏.... این گروه گمراه پنداشته‏اند که اباحه حالى براى آنهاست که اجازه ترک حدود و زیر پا گذاشتن امر و نهى خدایى را بدان‌ها مى‏دهد. به همین جهت در بیابان جهل گم گشته و تباه شده‏اند و فقط به هوس‏هاى نفس عمل کرده‏اند و هرچه شهوت خواست و شکم طلبید به جاى مى‏آورند و براى آن تأویل‏ها و حیله‏ها و دروغ‏ها و تزویر‌ها برمى‏سازند.» (همان، ص۴۴۱.)

همچنین علی بن عثمان هجویری در کتاب «کشف المحجوب» که به زبان فارسی تألیف شده، ذیل ترجمه ابوالحسن احمد بن محمد النوری، مؤسس فرقۀ نوریه، تعداد فرقه‌های تصوف زمان خود را دوازده دانسته و سپس در فصلی جدا از باب چهاردهم کتاب مذکور با عنوان «باب فى فرق فرقهم و مذاهبهم و آیاتهم و مقاماتهم و حکایاتهم» به تفصیل از عقاید و افکار آنها سخن گفته است. او عقاید ده گروه از آنان را مقبول و نظریات دو گروه را مردود می‌خواند و می‌گوید: «جمله متصوّفه دوازده گروهند و از آن دو مردودانند و ده از آن مقبولند آنچ مقبولند یکى از آن محاسبیانند و دیگر قصّاریانند و سدیگر طیفوریانند و چهارم جنیدیانند و پنجم نوریانند و ششم سهلیانند و هفتم حکیمیانند و هشتم خرّازیانند و نهم خفیفیانند و دهم سیّاریانند و این جمله از محقّقانند و اهل سنّت و جماعت، امّا آن دو گروه کى مردودانند یکى حلولیانند کى بحلول و امتزاج منسوبند و سالمیان و مشبّه بدیشان متعلّقند دیگر حلّاجیانند کى بترک شریعت و الحاد مردودند و اباحتیان و فارسیان بدیشان متعلّقند.» (هجویری، کشف المحجوب، ص۱۶۴)

گزارش خطا
ارسال نظر