۱۳:۵۹
۱۴۰۴/۰۱/۲۳
مصاحبه با حجت‌الاسلام دکتر «عبدالرحیم بیرانوند»، نویسنده و پژوهشگر حوزه تصوف و عرفان

چرا برخی از فرقه‌های صوفی مدعی تشیع را «تهدید» می‌دانم؟

چرا برخی از فرقه‌های صوفی مدعی تشیع را «تهدید» می‌دانم؟
در گفت‌وگویی عمیق با حجت‌الاسلام دکتر عبدالرحیم بیرانوند، پژوهشگر و استاد حوزه تصوف و عرفان، به واکاوی لایه‌های پیچیده و چندوجهی تصوف پرداخته‌ایم؛ او با تأکید بر ضرورت تفکیک دقیق میان عرفان اسلامی و تصوف فرقه‌ای، بر اهمیت رویکردی تخصصی، شاخص‌محور و پرهیز از قضاوت‌های کلی در تحلیل این حوزه تأکید می‌کند.
کد خبر: ۱۸۳۰۸

پایگاه خبری تحلیلی فرقه نیوز:  تصوف، مقوله‌ای است ذو ابعاد، پیچیده و چندوجهی، درهم تنیدگی و امتزاج آن با حوزه «عرفان» این پیچیدگی را دوچندان ساخته، بررسی و واکاوی آن را دشوارتر، حساس‌تر و مستلزم تعمق در ظرایف می‌سازد. ضرورت تفکیک میان خوانش‌های مختلف از تصوف و عرفان و نیز ملحوظ داشتن وجوه مختلف تصوف، از نکاتی است که جریان شناسی و امر تحلیل در این عرصه را عینی‌تر و دقیق‌تر می‌نماید. حجت الاسلام عبدالرحیم بیرانوند، نویسنده و کارشناس حوزه تصوف و عرفان در گفتگوی پیش رو با همین رویکرد، بازنگاهی به مقوله تصوف داشته و بایسته‌های معرفتی برای نیل به واکاوی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های عینی‌تر و کارکردی را مورد اشاره قرار داده‌اند که در ادامه تقدیم مخاطبان محترم می‌شود.

 
«عبدالرحيم بيرانوند»، متولد بروجرد، ساکن قم، طلبه درس خارج فقه و اصول و دانش آموخته دکتری تخصصی تصوف و عرفان از دانشگاه ادیان و مذاهب است که از همان بدو ورود به حوزه تحقیقات میدانی و کتابخانه‌ای در خصوص طریقت‌های تصوف را آغاز نمود و تاکنون نیز در همین مسیر به تلاش خود ادامه داده است.

به عنوان مقدمه بحث بفرمایید اساساً چرا مقوله تصوف و عرفان چالش برانگیز است؟

واقعیت این است که در بحث تصوف اگر ما موضوع را درست نشناسیم نمی‌توانیم حکم صادر کنیم، برای همین مسئله تصوف و عرفان غیر از بقیه فرقه‌هاست. غیر از بهائیت است، غیر از وهابیت است. غیر از یک فرقۀ نوظهور و ادعای مشخص و معلوم است. علتش این است که در تصوف موضوع، شفاف و روشن نیست، ما با کثرت موضوعات مواجه هستیم. ما ابتداء باید موضوع را مشخص کنیم. تصوف یک موضوع خیلی پیچیده‌ و چند وجهی است. مولوی در مثنوی تصوف را به‌ آن فیلی مثال می‌زند که داخل اتاق تاریکی است و هر کسی به جایی از این فیل دست می‌زد و یک برداشت متفاوت از آن دارد. یک نفر می‌گفت این ستون است، یک نفر می‌گفت بادبزن است و به همین ترتیب. قضیه تصوف دقیقاً همین جوری است، این حرفی که دارم می‌زنم بعد از ۲۵ سال فراز و نشیب، از اول طلبگی تا این لحظه، یعنی از یک راه رفته، که به توفیق الهی هم تحقیق در فضای کتابخانه‌ای بوده، هم مجازی و هم میدانی و حتی تحصیلات بنده در مقطع دکترای نیز دربارۀ این موضوعات بوده است از این جهت اگر بخواهم راجع به تصوف جمع‌بندی کنم این‌جور بحث را شروع می‌کنم که چند نگاه راجع به تصوف وجود دارد. یک نگاه این است که تصوف و عرفان را یکی می‌دانند. این نگاه در جهت طرفداری مطلق از تصوف و عرفان است و خیلی هم نگاه تعدیلی و پلورالیستی است. بخشی از جامعه‌ی علمی ما طرفدار این نگاه هستند و عرفان و تصوف را یکی می‌دانند، خیلی هم طرفدار و مبلغ هستند.

بخش دومی وجود دارند که این‌ها هم عرفان و تصوف را یکی می‌دانند اما در جهت باطل و درست در مقابل دیدگاه اول. هر دو جریان یک نگاه صفر و یکی دارند. یعنی هم‌ آن جریانی که خیلی تعدیلی و طرفدار است و هم این دسته دوم کسانی هستند که مفهوم عرفان و تصوف را را یکی میدانند. اوّلی آن را حق و جریان دوم آن را باطل‌ می‌داند.

یک دسته سومی هم وجود دارد که بین تصوف و عرفان تفاوت قائل هستند و ضمن اینکه محاسن تصوف را بر می شمارند اما در کل طرفدار عرفان هستند.

دیدگاه چهارمی هم وجود دارد که با کلمه تصوف و همۀ وجوه آن، شدیدا مخالف است و برای این کلمه بار منفی قائل است اما عرفان اسلامی را قبول دارد و از این مفهوم دفاع می کند.

یک دیدگاه دیگری هستند که می گویند عرفان اسلامی آری، اما تصوف فرقه ای خیر. این دسته نقدهایشان بیشتر متوجه فرقه‌ها و سلاسل صوفیه و دراویش است.

من معتقدم حتماً باید عرفان اسلامی را تعریف کنیم، شاخصه‌های آن را در بیاوریم و احصا کنیم. تصوف را هم حتماً باید تعریف کنیم و آن نکته‌ای که من دوست دارم بُلد شود این هست که امروز دیگر دوره حرف‌های کلی‌زدن گذشته است. یعنی دوره‌ای نیست که ما بگوییم تصوف بد است یا خوب است. وقتی از شما می پرسند نظرتان دربارۀ تصوف و عرفان چیست، مثل این است که بپرسند نظرتان راجع به اسلام یا مسیحیت چیست؟ اگر کسی این سؤال را بپرسد می‌گوییم خیلی آدم مبتدی است. جوابش هم خیلی سخت است. تصوف دقیقاً چنین قصه‌ای دارد. اول باید روشن کنیم و معلوم شود که منظور شما از تصوف چیست و کدام ساحت مدّ نظر است؟ تصوف کهن است؟ آیا منظور شما از تصوف، «عرفان اسلامی» است؟ آیا منظور عرفان عملی است؟ یا عرفان نظری؟ آیا منظور از این سوال طریقت‌ها، سلاسل و فرقه‌های تصوف است؟ اینجاست که عرض می‌کنم دوره حرف‌های کلی و قضاوت‌های کلی گذشته است و ارزش و خریداری هم ندارد. 

_پس لطفا وجوه مختلف تصوف را توضیح دهید.

 یک «تصوف کهن» داریم که این حداقل از اواسط قرن دوم هجری شکل گرفته، بعد این تصوف کهن یک جنبه عملی دارد که این جنبۀ عملی خودش به دوتا شاخه تقسیم می‌شود: اول جنبه دانش و علم تصوف عملی (علم سلوک)، و دوم خود تصوف عملی (سلوک)، که در واقع به همۀ اینها «تصوف عملی» می‌گویند. این تصوف عملی یک جنبۀ اجتماعی هم دارد که به آن «سلسله» یا «طریقت» یا فرقه‌های تصوف می‌گویند. پس تصوف یک دانش دارد، وقتی هم می‌گوییم دانش تصوف عملی، اساساً برای خودش ادوار و تباری دارد. مثلاً شما باید مجموعه محتواهایی مثل کتاب «اللمع فی‌التصوف» ابونصر سراج طوسی، «قوت القلوب» ابوطالب مکی، «رساله قشیریه» ابوالقاسم قشیری، «کشف‌المحجوب» علی‌ابن عثمان هجویری ، تا می‌رسد به «صد منزل» و «صد میدان» و «منازل السائرین» خواجه عبدالله انصاری، این‌ها همه به نام تصوف شناخته می‌شوند و مراحل و مراتب سلوکی تصوف را بیان می‌کنند. بحث احوالات و مقامات و اقرب الطرق، آفات سلوک و انواع حجاب‌ها و ملازمات سیر و سلوک اینجا بحث می‌شوند. پس این‌هایی که عرض کردم تماماً زیر مجموعۀ تصوف عملی است. همچنین بحث مکتب بغداد و صحوی بودن و مکتب خراسان و سکری بودن و روش‌های سلوکی آنان در اینجا مورد بررسی واقع می‌گیرد و سوالات و نقدهای پیرامونی این تقسیم بندی‌ها که اساسا آیا یک تقسیم بندی جامع است؟ آیا همۀ مکتب بغدادیان اهل صحو هستند و همۀ مکتب خراسانیان اهل سکراند؟ آیا بین صحو و سکر تقابل وجود دارد؟ آیا این عنوان گذاری بغداد و خراسان دقیق است؟ آیا تمامت بغدادیون صحوی هستند و آموزه‌های دیگری ندارند؟ آیا تمامت مکتب خراسان سکری هستند و آموزه‌های دیگری ندارند؟ بنابراین فارغ از این که این محتواها چقدر دقیق است، کجا نقطه قوت دارد، کجا ضعف دارد، ولی بالاخره حوزه دانش تصوف عملی یا علم‌السلوک متعلق به این سبک و سیاق است.

خب حالا می‌گویید تصوف. خیلی‌ها تصوف را در این بخش می‌شناسند و تنها در این حدّ سیر می‌کنند. اما تصوف یک ساحت نظری هم دارد که در اصطلاح به «عرفان نظری» شناخته شده است، که‌ آن هم برای خودش یک ادواری دارد و در حقیقت برای خودش یک تبار و سیر تطور تاریخی دارد و اساساً ساحت‌ها و موضوعات مختلفی را هم دنبال می‌کند. بخش عرفان نظری را می‌توان به سه دوره کلی تقسیم کرد: از آغاز تا ابن عربی (از حدود سال 200 تا حدود سال 600)، از ابن عربی تا ملاصدرا (عمدتاً تا قرن 9 ه-ق) و از ملاصدرا تاکنون (از حدود سال 1020 تاکنون). عرفان نظری را بیشتر از محی‌الدین شروع می‌کنند هرچند که این بدان معنا نیست که در سده‌های پیشین، عرفان نظری نبوده اما به دلیل پاره‌ای از شاخصه‌ها و دلایلی که اینجا مجال پرداختن به آن نیست، این بخش از ابن عربی و مباحث (فصوص الحکم، فتوحات مکیه) شروع می‌شود و سپس توسط شاگردان ایشان مانند صدرالدین قونوی در (مفتاح الغیب، رساله النصوص، فکوک، النفحات الالهیه) و بعد از ایشان مؤیدالدین جَندی در (شرح فصوص) و سعیدالدین فَرَغانی در (مشارق‌الدراری شرح بر تائیّة الکبرى) ادامه می‌یابد و بعد از ایشان فخرالدین عراقی و عفیف‌الدین تِلمِسانی و ملاعبدالرزاق کاشانی، داود قیصری و آن شرح معروف ایشان بر فصوص و بعد ابوحامدمحمد ترکه و بعد سید حیدر آملی و بعد صائن‌الدین علی بن محمد ترکه در (تمهید القواعد) و محمد بن حمزه فناری در (مصباح الانس) و ملا عبد الرحمن جامی ادامه پیدا می‌کند و بعد از آن هم تا معاصر امتداد می‌یابد. و در حقیقت خواندن و فهمیدن برخی از این متون و آثار، آن هم زیر نظر استاد ماهر چندین سال زمان می‌برد.

 از طرفی شما وقتی می‌گویید عرفان نظری، باید ابعاد و موضوعات این بخش مشخص شود که برای مثال اینجا بُعد وجودشناسی عرفانی مدّ نظر است، یا بعد جهان‌شناسی عرفانی، یا بعد انسان‌شناسی آن منظور شماست؟

حالا تصوف یک جنبۀ اجتماعی و طریقتی هم دارد. که این بخش هم برای خودش داستانی دارد. چراکه تصوف در طول تاریخ به طریقت‌ها و سلسله‌ها و فرقه‌های متعددی منشعب شده است و تفاوت‌های خیلی زیاد و آشکاری هم با تصوف کهن دارند. حالا اگر منظور از کلمۀ «تصوف» طریقت‌ها و سلاسل باشد، تازه اولین سوال این است که منظور شما از «طریقت»‌، دقیقاً کدام طریقت‌هاست؟ طریقت‌های سنی است یا طریقت‌های مدعی تشیع؟

برای مثال قادریه، نقشبندیه، چشتیه، سهروردیه، شاذلیه، رفاعیه، تیجانیه اینها تعدادی از طریقت‌های صوفی هستند که سنی مذهب‌اند. یا مثلا فرقۀ نعمت اللهیه که خودش چندین انشعاب مانند: گنابادیه، صفی علیشاهی و مونس علیشاهی دارد و سلسله‌هایی مانند ذهبیه و خاکسار اینها جزو فِرق صوفی شیعی مذهب، محسوب می‌شود که هرکدام خصوصیات خاص خود را دارند.

 

_نحوۀ ورود به این مباحث چگونه باید باشد؟

از چه جهت؟

_از جهت شناخت این وجوه و درستی حقانیّت یا بطلان آنها؟

مطالعه، تحقیق و پژوهش. موضوع محور بودن و کار تخصصی کردن. همانطور که خدمتتان عرض کردم هرکدام از این این وجوه برای خودش دنیایی دارد و موضوعات متعددی در زیر مجموعه خود دارند. اما دربارۀ حقانیّت یا بطلان یک موضوع و مبحث قبل از تعین، تحدید و تبیین آن، باید شاخصه داشت و با شاخص حرکت کرد. امام علی علیه السلام در روایتی می‌فرمایند: إنّ الحقَّ لا يُعرَفُ بالرِّجالِ، اعْرِفِ الحقَّ تَعرِفْ أهلَهُ  حقّ به شخصيتها شناخته نمى‌شود؛ خودِ حقّ را بشناس تا پيروان آن را بشناسى. حق چیزی جز سفارش نبی مکرم اسلام صلوات‌الله‌علیه به مسلمانان نیست که فرمودند: إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبَدا. در حقیقت تراز و ترازو کتاب خدا و عترت است و این تنها مربوط به این بحث نمی‌شود، بلکه در هر جایی به این شاخص‌ها، نیاز ضروری است. خیلی از مباحث تصوف و عرفان مباحث عمیق و دقیقی است، البته مانند هر موضوع دیگری خالی از اشتباه و خطاء و نقد هم نیست. این را تأکید کنم که ورود در این مباحث و نقد کردن آنها هم کار هر کسی نیست و دشوار است و در وهلۀ اول باید از تعمیم دادن، پرهیز شود.

_با توجه به اینکه شما عرفان نظری و تصوف کهن را از  فرقه‌های صوفیه جدا کردید، دلیل جدا کردن اینها از همدیگر چیست؟ چون آدم‌ها همان آدم‌ها هستند و سلوکشان هم به پیروی از مشایخ‌ و بزرگانشان انجام شده و این مشایخ در عرفان نظری و تصوف کهن هم مطرح می‌شوند.

قطعاً بین تصوف قدیم و عرفان نظری با سلاسل و طریقت‌های امروزی تفاوت‌های اساسی و آشکاری وجود دارد. یکی از تفاوت‌ها این است که تصوف قدیم خیلی ساده بوده و جنبۀ استاد و شاگردی داشته و حالت فردی آن غلبه داشته است. ولی سلاسل و طریقت‌ها جنبه تشکیلاتی و شبکه آنها پر رنگ است. در حقیقت وجهه خانقاهی دارند. در بین متصوفۀ کهن اعم از سنی و شیعه، بخصوص در میان شیعیان، بسیاری بودند هیچ امتیاز ظاهری با دیگران نداشتند و اهل سیر و سلوک و معنویت بودند و طبقه و فرقه‌ی خاصی را تشکیل ندادند و مثل سلاسل امروزی نبودند که صدها آداب و رسوم و آیین اختراع و بدعت کنند و به قول شهید مطهری (رحمةالله‌علیه) عرفای حقیقی هم همین دسته بودند. اما درباره‌ی تصوف‌فرقه‌ای موجود باید عرض کنم که یکی بحث «تنوع و گستردگی» آنها است که اینها مدام در حال انشعاب و شاخه شاخه شدن هستند و آسیب‌هایی که از تصوف می‌شمارند، بیشتر از همین جنبه‌های خانقاهی و طریقتی تصوف است که آداب و رسوم زیادی را ابداع کردند. یک مسئله‌ی دیگر بحث محیط و فرهنگ منطقه‌ای و قومی است که بر این‌ها اثر گذاشته است. برای مثال تصوف قادریه در یک محیطی یک سری آداب را پذیرش کرده، نقشبندیه در محیط دیگری یک سری آداب را پذیرش کرده است. از طرفی تصوف طریقتی و فرقه‌ای جنبه‌های سیاسی و اجتماعی آنان پر رنگ است و حتی در بعضی جاها کارکرد حزبی پیدا کرده‌اند. در صورتی که تصوف کهن بیشتر جنبه فردی و معنویش پر رنگ‌تر است. البته همانطور که عرض کردم در طول تاریخ بسیاری از بزرگان عرفان را سراغ داریم که اساساً عضو هیچکدام از این طریقت‌ها و فرقه‌ها نبودند و نه شیخ و قطب مصطلح بودند نه خلیفه و نه حتی یک درویش ساده و عضو عادی از یک طریقتی که امروزه به این اشکال مختلف درآمده است. مثل مکتب محی‌الدین ابن عربی. ابن عربی نه تنها هیچ فرقه‌ای را تشکیل نداد بلکه در هیچ طریقتی هم نام او در سلسله اسناد و کرسی‌نامه‌های آنان به عنوان قطب و شیخ نیامده است. با اینکه شاگردان زیادی هم داشته است و شاگردان او که در حقیقت شارحان آثار محی‌الدین هستند هم همین راه را رفته‌اند. حالا افرادی مانند جامی از ایشان نام برده می‌شود و گفته شده وی اهل طریقت نقشبندیه بوده، تازه از جامی هم در هیچ شاخه‌ای از طریقت نقشبندیه، به عنوان شیخ یا خلیفه اسمی نیست. یا برای مثال عرفای مکتب نجف و شاگردان مرحوم آقای شوشتری مانند ملاحسینقلی همدانی و مرحوم آیت‌الله سید علی آقای قاضی و آیت الله بهجت، این بزرگان اصلاً نه فرقه‌ای تشکیل دادند و نه سلسله مرسومی داشتند و نه اهل خانقاه و از این حرفا بودند. در حقیقت مکتب عرفانی آنان فقاهتی و اهل بیتی بوده و اهل سیر و سلوک و مجاهدتِ مطابق با شریعت بودند.

بنابراین در مجموع می‌توان گفت: تصوف موجود جنبه تشکیلاتی و شبکه‌ای آن غلبه دارد. بدعت و انحرافات آداب و رسوم‌هایی را ایجاد کرده‌اند که محل نقد و انتقاد جدّی است. گرایشات و کارکرد سیاسی، اجتماعی و حزبی «تصوف فرقه‌ای» پر رنگ است و اینها تنها بخشی از تفاوت‌های بین متصوفه قدیم با فِرق صوفیه جدید است.

 

_ لطفاً دربارۀ عبارت «تصوف فرقه ای» کمی بیشتر توضیح دهید؟ در حقیقت منشاء شکل‌گیری این ادبیات را در چه می‌دانید؟

عبارت «تصوف فرقه‌ای» به نوعی اشاره به شکلی از تصوف دارد که با توجه به سازمان‌ها، گروه‌ها یا فرقه‌های مختلف تصوف در تاریخ شکل گرفته است. منشأ استفاده از عبارت «تصوف فرقه‌ای» به نحوه تقسیمات درون فرقه‌ای در تاریخ تصوف مربوط است. در طول تاریخ و بخصوص از قرن پنج تا نهم هجری گروه‌های مختلف صوفی، هرکدام با شیوه‌ها و اصول خاص خود، ظهور کرده‌اند که در حقیقت اوج شکل‌گیری طریقت‌ها به حساب می‌آید. در گذر زمان این گروه‌ها به‌طور رسمی به یک فرقه یا سازمان معنوی و تشکیلاتی تبدیل شده‌اند که آموزه‌ها و روش‌های خاص خود را ترویج می‌کردند. در بسیاری از موارد، این تقسیمات به‌دلیل تفاوت در تمرین‌های معنوی، شیوه‌های آموزش و حتی رویکردهای متفاوت نسبت به مسائل دینی به وجود آمده‌اند.

عبارت «فرقه‌ای» معمولاً بار منفی به خود می‌گیرد و به تفکیک‌های شدید یا برداشت‌های خاصی از یک گونۀ مذهبی یا دیدگاه اشاره دارد. در مورد «تصوف»، این عبارت دربارۀ تفکیک‌های مختلف میان گروه‌های صوفی که به درجات مختلف و از نظر آموزه‌ها و شیوه‌های اجرایی متفاوتند، اشاره دارد.

برای نمونه، می‌توانیم به فرقه‌های مشهور در تاریخ تصوف مانند چشتیه، نقشبندیه، قادریه، نعمت اللهیه و بسیاری دیگر اشاره کنیم که هرکدام خصوصیات خاص خود را دارند. بنابراین، منشاء شکل‌گیری ادبیات «تصوف فرقه‌ای» را می‌توان در تاریخ تکامل جریان‌های مختلف صوفی‌گری و نحوه تفکیک آن‌ها به گروه‌های خاص جستجو کرد.  برخی با استفاده از این کلید واژه، می‌خواهند بین فرقه‌های صوفیه و عرفان و تصوف کهن فرق بگذارند.

_رویکرد ما در قبال «تصوف فرقه‌ای» که در کشورمان وجود دارند، چگونه باید باشد؟

بر اساس تحقیقات کتابخانه‌ای و میدانی که داشته‌ام این را عرض می‌کنم که ما اگر شاخص گذاری صحیحی داشته باشیم، رویکردمان درباره «تصوف فرقه‌ای»، رویکرد درستی خواهد بود. ابتداء این کلمه «تصوف فرقه‌ای» را باید از حالت کلی بودن خارج کرد و مصداقاً با شاخص‌ها تطبیق داد. من در اینجا چند شاخص می‌آورم بعد به تطبیق فرقه‌های صوفیه با این شاخص‌ها می‌پردازیم.

شاخص اول قرآن و شاخص دوم عترت است. دو شاخص اصلی و مهم. البته چون فرقه‌ها جنبه‌های اجتماعی دارند لذا صرفاً با علم کلام نمی‌توان سنجش و مواجهه دقیقی صورت داد. این امر از عهده علم کلام به تنهایی خارج است. باید با رویکرد تمدنی و حکمرانی ورود پیدا کرد. علم کلام در اینجا حکم دستیار را دارد. پس باید در کنار آن از شاخص‌های دیگری هم استفاده کرد. از آنجایی که شما فرمودید رویکرد ما در قبال فرقه‌های صوفیه کشورمان چگونه باشد عرض می‌کنم که برای جنبۀ اجتماعی فِرق، شاخص‌ها و معیارهایی مثل گفتمان انقلاب اسلامی و دیدگاه‌های امامین انقلاب و همچنین توجه به «قانون» را هم باید لحاظ کرد.

حال با این معیارها به بررسی طریقت‌ها و فرقه‌های صوفیه در کشور و حتی خارج از کشور می‌پردازیم. آنچه مسلم است راهبرد مواجهه با این طریقت‌ها یکسان نیست و نمی‌شود برای همه آنها یک نسخه تجویز کرد. برای مثال در جوامع سنی نشین و مناطق اهل سنت کشور، گرایشات تصوف داشتن، خودش دارای مزیت‌های فراوانی است که در اینجا به صورت تفصیلی نمی‌شود به همۀ ابعاد آنها پرداخت ولی برای مثال عرض می‌کنم، چون جریان‌ها و گروه‌های تکفیری و وهابی به دنبال عضوگیری و جذب در میان برخی از مناطق اهل سنت کشور هستند و نکتۀ جالب این است که معمولاً میانۀ خوبی (از هر دو طرف) بین این گروها و طریقت‌های تصوف وجود ندارد، برای همین در نگاه کلان؛ طریقت‌ها در این مناطق برای ما فرصت محسوب می‌شوند. علتش هم این است که  وقتی یک شخص سنی وارد یکی از طریقت‌ها و مسلک‌های اهل سنت می‌شود، در حقیقت پنج_شش خصوصیت و ویژگی پیدا می‌کند. یکی از آنها محبت ویژه به اهل بیت علیهم‌السلام است . چون در سلسله اسناد و کرسی نامه‌های طریقتی متصوفه، نام شماری از امامان شیعه به عنوان مشایخ صوفیه آمده است و از این جهت متصوفه اهل سنت، تعدادی از امامان ما را، امامان طریقتی خود می‌دانند. برای همین هم خیلی به اهل بیت پیامبر (ع) ارادت‌ورزی می‌کنند. نکتۀ دیگر دیدگاه «حیاتی بودن» متصوفه اهل سنت است، در مقابل دیدگاه «مماتی». بنابراین قائل به توسل و شفاعت و زیارت و حتی تبرک هستند. در بحث مهدویت هم خود را از منتظران ظهور حضرت ولی عصر (عج) می‌دانند. مطلب دیگر اینکه اغلب متصوفۀ سنی مذهب شدیداً مخالف وهابیت و جریانات تکفیری هستند و همۀ این مولفه‌ها و ظرفیت‌ها و اشتراکات، باعث همگرایی مسالمت آمیز با شیعیان می‌شود. حال اگر در کنار این مولفه‌ها دلبستگی به گفتمان انقلاب اسلامی و امامین انقلاب هم اضافه شود و به قوانین مملکتی هم پایبند باشند، همه اینها تبدیل به ظرفیت‌ها و فرصت‌های مناسبی برای همگرایی او هم‌سویی است. فارغ از برخی تفاوت‌هایی که وجود دارد، داشتن هر کدام از این مولفه‌ها، گامی برای تعامل و همدلی است. تأکید می‌کنم که این رویکرد برای جوامع اهل سنت کشور است. یعنی یک راهبرد سنی سنی است.

یک نکتۀ دیگری را در اینجا اضافه کنم و آن اینکه وقتی که ما از مولفه‌ها و ظرفیت‌ها صحبت می‌کنیم، این به آن معنا نیست که در میان طریقت‌های اهل سنت، افراد و جریان‌هایی که به قولی شیشه خورده و تهدید بودگی دارند، وجود ندارد. در اینجا آن جملۀ اولی که ابتدا خدمتتان عرض کردم را تکرار می‌کنم که حقیقا‌ً دوره حرف‌های کلی زدن گذشته است و ما برای این مسئله طرح و برنامه و پیشنهاد داریم. گذرا به این نکته اشاره ‌کنم که باید شاخه به شاخۀ این طریقت‌ها را دقیق شناخت. اعم از شبکۀ افراد آنها ، عقاید و باورهای آنها و بعد آسیب‌شناسی تک تک آنها. این کار هم صرفاً با مطالعات کتابخانه‌ای حل نمی‌شود و راه نمی‌افتد. بلکه نیاز به پژوهش میدانی دقیق و عمیق دارد. باید از تعمیم دادن پرهیز شود. باید از نسبت دادن ناروا پرهیز شود. باید از صدور یک نسخه برای همه، پرهیز شود و قص علی هذا.

اما دربارۀ فِرق صوفیه مدعی تشیع؛ بنده معتقدم وقتی ما به حقانیّت مذهب شیعه اثنی‌عشری پی بردیم و دیدیم که کلام و اعتقادات شیعه، فقه و شریعت شیعه، اخلاق و عرفان شیعه همه جوره کامل و غنی است، اینجا اگر یک فرد از شیعه، وارد طریقت‌ها و فرقه‌های صوفیه و دراویش بشود در حقیقت چندین گام به عقب برگشته و پس می‌افتد. چرا؟ چون اقلِّ اتفاقی که در اینجا برای همچنین فردی می‌افتد، ورود در تشکیلات فرقه‌ای و پذیرش رفتارها و روابط فرقه‌ای است و باز از جمله تبعات آن، آلوده‌شدن به چالش‌های اعتقادی، فقهی و اخلاقی است که این فرقه‌های صوفیه عمدتاً درگیر آن هستند. از طرف دیگر رصد میدانی ما این را می‌گوید که بعضی از جریان‌های دراویش و صوفیه که مدعی تشیع هستند، متأسفانه تبدیل به اپوزیسیون شده و کارکرد سیاسی و حزبی پیدا کرده‌اند. حتی برخی از جریان‌های داخلی آنها تبدیل به جریانات برانداز و ضد انقلاب شده‌اند و رفتارهای هنجارشکنانه و قانون گریزانه دارند. لذا بنده اساساً فرقه‌های تصوفی که در مذهب، مدعی تشیع هستند را تهدید می‌دانم. البته این به آن معنا نیست که لزوماً باید با این افراد برخورد امنیتی شکل بگیرد و یا حقوق شهروندی آنان رعایت نشود. خیر. اما به دور از تعصب عرض می‌کنم که روند پژوهی این دسته از صوفیان حکایت از آن دارد که فِرق صوفیه در تشیع هر چند که در انحرافات و بدعت‌ها و آسیب‌های اجتماعی و سایر تهدیدات، یکسان نبوده و در یک سطح نیستند اما در واقع  نه خیر و برکت و فرصتی برای شیعه و شیعیان و نه برای حکومت دینی داشته و نخواهند داشت. برای هر کدام از این موارد هم که عرض کردم، مباحث و مستندات مفصلی وجود دارد که می‌شود به ترتیب ذکر کرد، اما در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.

روشنا

گزارش خطا
برچسب ها:
ارسال نظر