به گزارش فرقه نیوز به نقل از فارس، در برخی از روایات آمده است که «إنّ للباطل جولة و للحقّ دولة» باطل هر چند گاهی خود را نشان میدهد و دوباره از بین میرود.
به بیان دیگر، باطل همانند کف روی سیل یا آب است که پس از مدتی محو و نابود میشود، امّا حق پیوسته، استوار و ثابت است.
«للباطل جولة» باطل مانند کفهایی روی سیل است که دوام ندارد و پایدار نیست امّا «للحقّ دولة»، یعنی حق همانند آبی است که در ته زمین فرو میرود و برای مردم مایه حیات است.
نو اندیشی دینی در قالب وهابیّت در روزهای اول برای خود درخشندگی داشت، زیرا مردم از واقعیت آن خبردار نبودند و فکر میکردند که واقعا میخواهند با شرک و خرافات مبارزه کنند، مسلّما مبارزه با خرافات و شرک یک مسئله حیاتی است، یعنی هیچ مسلمانی حاضر نیست که به خرافه گوش کند و یا شرک را ترویج کند.
شعر شاعری در مدح وهابیت و پشیمان شدن از آن شعر
وهابیها در ابتدا یک کلیّات را میگفتند که برای مردم جالب بود، حتّی امیر محمّد بن اسماعیل یمانی مؤلف کتاب «سبل السلام فی شرح بلوغ المرام» - که بسیار کتاب ارزندهای است- هنگامی که نهضت محمد بن عبدالوهاب را شنید قصیدهای را درباره او گفت که بیت اولش این است:
سلام علی نجد و من حلّ فی نجد / و ان کان تسلیمی علی البعد لا یجدی ...
درود من بر نجد و بر کسانی که در نجد هستند، هر چند که سلام من از دور چندان مفید نیست.
امّا بعد از آن که با واقعیت این مکتب آشنا شد و فهمید که آنها میخواهند همه مسلمانان را تکفیر کنند و فقط خود را مسلمان بدانند و نیز با حملهها و هجومهای محمد بن عبد الوهاب به اطراف و اکناف، و کشتارهایی که انجام میدادند، غارتهایی که میکردند و با تمام مسلمانان به عنوان مشرک رفتار میکردند، متوجه عقیده انحرافی آنها شد و از عقیده خود برگشت و قصیده دیگری بر ردّ این مکتب گفت که بیت اوّلش این است:
رجعت عن القول الذی قلتُ فی النجد / و قد سهل عنه خلاف الذی عندی ....
من از گفتار خود برگشتم و آن دورودی که بر آن مرد (محمد ابن عبد الوهاب) گفته بودم، پس میگیرم، چرا؟ زیرا فهمیدم غیر آنچه که به ما میگویند عمل میکنند.
توحید در تدبیر و ربوبیت
بسیاری از آیات در قرآن مربوط است به توحید در تدبیر، یعنی توحید در اداره جهان.
« لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا ... » (اگر در آسمان و زمین، جز «اللَّه» خدایان دیگرى بود، فاسد مىشدند (و نظام جهان به هم مىخورد)) (نساء/22)
این آیه مبارکه ناظر به توحید در خالقیّت نیست، زیرا در توحید خالقیّت اختلاف نبود، بلکه در باره توحید در تدبیر است، زیرا آنها خیال میکردند که تدبیر جهان در دست اصنام و اوثان است. همچنین آیه دیگر: « مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ » (خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نکرده و معبود دیگرى با او نیست که اگر چنین مىشد، هر یک از خدایان مخلوقات خود را تدبیر و اداره مىکردند و بعضى بر بعضى دیگر برترى مىجستند (و جهان هستى به تباهى کشیده مىشد) منزّه است خدا از آنچه آنان توصیف مىکنند) (مؤمنون/91)
این آیه مربوط به توحید در تدبیر است، یعنی توحید در اداره امور جهان، و میفرماید خیال نکنید که عالم بالا در اختیار یک موجودی است و عالم پایین در اختیار موجود دیگر، بلکه همه جهان تحت تدبیر حق تعالی است.
البته تدبیر اسباب و مسبباتی دارد که همگی مربوط به خداوند هستند و اگر هم میفرماید «و المدبّرات امراً» مقصود همین است.
بحث توحید در عبادت، مهم است
ولی چیزی که برای ما بسیار مهم است، توحید در عبادت است که در حقیقت کلید این مسئله در این جا است، توحید در عبادت مسئلهای است که همه مسلمانان جهان وحدت نظر دارند که هیچ فردی را نمیتوان مسلمان نامید، مگر اینکه توحید در عبادت قائل شود و آن این که تنها خدا را باید پرستش کرد، یعنی پرستش غیر خدا ممنوع است و حرام و شرک.
بنابراین؛ در کبری و در ضابطه کسی بحث ندارد حتی رسول الله افرادی را که به اسلام میپذیرفت، هیچگاه از آنها در مورد توحید در خالقیّت سخن نمیگفت، بلکه راجع به توحید در عبادت سخن میراند و میفرمود: فقط باید خدا را پرستش کرد و غیر خدا را نباید پرستش نمود و به قول آیه مبارکه: « وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت ... » (ما در هر امتى رسولى برانگیختیم که: «خداى یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید!») النحل/36.
از این آیه استفاده میشود که توحید در عبادت برنامه تمام انبیاء بوده است، یعنی از زمانی که انبیاء آمدهاند و دارای شریعت بودهاند مانند حضرت نوح و به این طرف، همه آنان برای ترویج یک اصل آمدهاند و آن عبارت از این است که: «أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» خدا را بپرستید هرگز بتها را نپرستید، حتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگامی که میخواهد مباهله کند، این مطلب را مطرح میکند: « قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً ...» (بگو: «اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم) (آل عمران/64)
همگی بیایید بر یک اصل عمل کنیم و آن این است که جز خدا را نپرستیم و برای او شریک قائل نشویم.
روشنترین گواه بر اینکه همه انبیاء برای ترویج همین اصل آمدهاند، آیه مبارکه مباهله است. روزی که رسول خدا مسیحیان نجران را دعوت کرد که با هم مباهله کنند، نخست این آیه را بر آنها تلاوت کرد. چه کنیم که همگی تحت یک کلمه جمع بشویم؟ آن کلمه چیست؟ آن کلمه « أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً» همگی این اصل را که اصلی است که در تمام ادیان ابراهیمی محترم است و آن اینکه خدا را بپرستیم و غیر او را نپرستیم.
بنابراین همه انبیاء و اولیاء و مصلحان برای ترویج یک اصل و تحکیم آن آمدهاند و آن اینکه فقط باید خدا را پرستش کرد و از پرستش غیر خدا اجتناب نمود و به قول آن شاعر که میگوید:
همه بندگانیم و یزدان یکیست / پرستش جز او را سزاوار نیست
مشکل و اختلاف ما با وهابیت کجاست؟
پس اصل «کبری» مسلم است که فقط خدا را بپرستیم و چیزی که در میان ما مورد اختلاف میباشد مسائل صغریات است و به تعبیر علمی ،اختلاف ما در مصادیق است که آیا بوسیدن ضریح پیغمبر، پرستش پیغمبر است یا نه؟ آیا بوسیدن در خانه پیغمبر، پرستش پیغمبر است یا نه؟ آیا درخواست شفاعت از رسول خدا (ص) پرستش رسول خداست؟
بحث درباره صغریات است، فلذا ما باید عبادت را تعریف منطقی کنیم، تعریفی که جامع و مانع باشد، به گونهای که واقعاً بتوانیم بوسیله این چراغ (یعنی این تعریف منطقی) عبادت را از تکریم جدا کنیم، و بین آنها یک نوع مرزبندی قائل بشویم.
چون غالبا «افراد» مسئله تعظیم و تکریم را با عبادت یکی گرفتهاند و خیال میکنند هر نوع تعظیم و تکریم عبادت محسوب میشود، قهراً طرف را مشرک و مهدور الدّم میدانند، تنها چیزی که میتواند این وحدت کلمه را ایجاد کند، و افراد متجاوز را از تجاوز باز دارد و افراد صالح آنها را به وادی اسلام و به وادی ایمان برگرداند اخوت اسلامی را تحکیم کند، باز شناسی عبادت و مرز بندی عبادت با تکریم و تفخیم است.
فرق عبادت با تعظیم و تکریم
ما از سه راه میتوانیم میزان عبادت را از تکریم بشناسیم. که هر کدام را باید نقد و بررسی کنیم.
راه کتابهای لغت، راه مطمئنی نیست
الف: راه اول این است که به کتابهای لغت مانند: «لسان العرب، قاموس، المقاییس ابن فارس» مراجعه کنیم و آنها را مورد مطالعه قرار بدهیم، از مجموع آنها یک حد منطقی برای عبادت پیدا کنیم که حدّ جامع و مانع باشد.
متأسفانه کتابهای لغت در این مورد نقش مهمی ندارند. آنها به صورت دقیق تعریف نمیکنند، آنها نمیخواهند یک معنای روشنی را در اختیار بگذارند خواه جامع و مانع باشد یا نباشد، غالبا در کتابهای لغت حتی لسانالعرب و قاموس میگویند: عبادت به معنای تذلل و خضوع است، یعنی اینکه انسان در مقابل موجودی اظهار ذلت و خضوع کند، این عبادت است.
همگان میدانیم که این تعریف، تعریف جامعی نیست و به اصطلاح تعریف بعید و اعم است زیرا چگونه میشود که بگوییم که هر تذللی عبادت است و حال اینکه در قرآن میفرماید:
« وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة... » (و بالهاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر ... ) (إسراء/24)
خداوند امر میکند که در مقابل پدر و مادر از خود کمال ذلّت و خضوع را نشان بدهید، پرهای ذلّت را بر روی پاهای آنها بیفشانید، آنچنان ذلیل و خاضع بشوید که بعداً دعا کنید و بگویید پروردگار من! به اینها رحم بکن چنانچه که آنان ما را در کوچکی پرورش دادند.
اگر واقعا هر نوع ذلّت و خضوع، عبادت باشد پس خدا امر به عبادت پدر و مادر کرده است، چگونه میتوان گفت که هر نوع ذلّت و هر نوع تذلل و خضوع و کوچکی عبادت و پرستش است.
خدا به همه ملائکه میگوید سجده بر آدم کنید و در مقابل آدم سجده کنید، حالا این سجده چگونه بوده جای بحث نیست بالاترین و برترین خضوع عبارت است از حال سجده.
سجده بر آدم کردهاند و هرگز ملائک مشرک نشدند و خدا هم امر به شرک نکرده است.
اگر واقعا هر نوع تذلل و خضوع شرک باشد، پس باید همه ملائکه مشرک بشوند و ابلیس موحّد بشود، آیا میتوانیم یک چنین مسئلهای را به قرآن نسبت بدهیم؟!
یوسف (پیغمبر معصوم) هنگامی که پدر و مادر در مقابلش ایستادند، او بر تخت نشسته بود یا پایین تخت، پدر و مادر و همه برادران در مقابل یوسف سجده کردند « وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً » (یوسف/100)، یعنی در مقابل یوسف سجده کردند، و حال آنکه خضوعی بالاتر از سجده نیست.
آیا (نعوذ بالله) یعقوب پیغمبر زمان و فرزندان یعقوب همگی مشرک شدند؟! بنابراین؛ ما نمیتوانیم بگوییم هر نوع تذلل و خضوع شرک است.
گاهی برخی از این وهابیها هنگامی که در مقابل این آیات قرار میگیرند، میگویند: بله هر نوع تذلل و خضوع، شرک است مگر این که خدا به آن امر کند، یعنی اگر خدا امر کند دیگر شرک نیست.
در پاسخ باید گفت که این مطلب غیر قابل قبول است. زیرا ماهیّت شیء با امر خدا عوض نمیشود. اگر واقعا سجده، تذلل است و هر تذلل و خضوع، عبادت است امر خدا ماهیّت یک شیئ را عوض نمیکند.
مثلاً اگر (نعوذ بالله) خدا امر کند که شخصی را فحش بدهیم، امر خدا ماهیت فحش را عوض نمیکند، فحش در همه حال فحش است چه خدا به آن امر بکند یا نکند.
یا اگر خدا انسان را به یک مسئله قبیحی (مانند زنا) امر کند، با امر خدا ماهیّت زنا عوض نمیشود، یعنی زنا در همه حال زناست چه خدا به آن امر بکند یا امر نکند، فلذا قرآن مجید این نوع افکار را محکوم میکند و اینکه برخی از بت پرستان میگفتند ما بتها را برای این میپرستیم که خدا امر کرده است را رد مینماید و میفرماید:«وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون» (و هنگامى که کار زشتى انجام مىدهند مىگویند: «پدران خود را بر این عمل یافتیم و خداوند ما را به آن دستور داده است!» بگو: «خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمىدهد! آیا چیزى به خدا نسبت مىدهید که نمىدانید!») (أعراف/28)
یعنی عبادت بتها یک نوع فحشاء است و خداوند هیچگاه به آن امر نمیکند.
بنابراین؛ کتابهای لغت نمیتواند به درد ما بخورد.
راه قرآن و روایات
ب: راه دوم این است که به قرآن و حدیث مراجعه کنیم و ببینیم در مواردی که در قرآن و حدیث کلمه «عبد» به چه معنی است.
ولی همگی میدانیم که قرآن استعاره و مجاز زیاد دارد، فلذا نمیتوانیم به مجازاتی که در قرآن است حد شرک و عبادت را روشن کنیم.
قرآن مجید کرارا به ما میفرماید: « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ» آیا با شما عهد نکردم اى فرزندان آدم که شیطان را نپرستید، که او براى شما دشمن آشکارى است.) (یس/60)
درباره شیطان کلمه عَبَدَ به کار میبرد و حال این که آدمی که دروغ میگوید این عابد شیطان است، امّا مجازا، یا آدمی که ربا خوار است، در واقع شیطان را عبادت کرده است، امّا نه عبادت اصطلاحی که توحید و شرک به آن بر میگردد، بلکه یک نوع مبالغه در مسئله است.
بنابراین حتی به آیات و روایات اگر مراجعه کنیم، چون مجاز در باره آنها زیاد است نمیتوانیم یک تعریف منطقی جامع و مانع پیدا کنیم.
در آن روایت است که اگر کسی به حرف کسی گوش کند، «فقد عبد السّامع»، اگر آن آدم از طرف خدا سخن بگوید «عبد الله تعالی»، اگر از طرف غیر خدا سخن بگوید، «عبد الشیطان» در این جا عبادت هست، امّا این عبادت مجاز است، یعنی در حقیقت استعاره است، عبادتی که در مقابل شرک است و اسلامیّت افراد بستگی به آن دارد، از این آیات و روایاتی که به عنوان مجاز و به عنوان استعاره بکار میبرند، نمیتوانیم یک حدّ منطقی پیدا کنیم که بتوانیم مشرک را از مسلم جدا کنیم.
بنابراین، ما نمیتوانیم از کتابهای لغت و یا از موارد استعمال عبادت در قرآن و حدیث، یک تعریف منطقی برای عبادت به دست بیاوریم.
بله در مواردی که عبادت را به صورت معنای حقیقی بکار ببرد، چه در قرآن و چه در حدیث، میتوانیم یک نوع میزانی پیدا کنیم، امّا شناسایی این نوع آیات احتیاج به دقت بیشتری دارد.
راه سوم، شناسایی اهل عبادت
ج: راه سوم برای شناسایی معنی واقعی پرستش و باز کردن آن و جدا کردن آن از پرستش غیر خدا، و جدا کردن آن از تفخیم و تکریم، این است که رجوع کنیم به دو گروه.
1: گروهی که خدا را میپرستند، باید در باره آنها کاوش کنیم و ببینیم که عبادت آنها چه خصوصیّتی دارد.
2: گروهی که غیر خدا را میپرستند، یعنی بت، گاو، آفتاب و سایر چیزها را میپرستند، باید در باره آنها نیز تحقیق و تفحص کنیم و ببینیم که در آنها چه خصوصیّتی است که خدا آن را تحریم کرده است.
پس باید در باره این دو گروه تحقیق کنیم، یعنی کسانی که اهل پرستش هستند خواه پرستش حق، مانند حق تعالی، و خواه پرستش غیر حق، مانند بت پرستان و ببینیم واقعیّت پرستش آنها چیست؟
شما اگر به گروه خدا پرستان مراجعه کنید، خواهید دید که دو عنصر در عبادت آنان مدخلیّت دارد، به گونهای که هر کجا آن دو عنصر باشد، عبادت صدق میکند و هر کجا نباشد، عبادت و پرستش صدق نمیکند.
دو عنصر مهم در عبادت
عنصر اول (که همگی آن را قبول دارند) عبارت است از خضوع و تذلل و خشوع و آن این است که قلباً یا زباناً و یا با اعضا در مقابل انسانی یا موجودی یا خدا خضوع و خشوع کند.
مسلّما عنصر اوّل عبارت است از خضوع و خشوع، تذلل و فروتنی، و این گاهی با سر است گاهی با تکان دادن دست است گاهی با چشم است گاهی با رکوع است و گاهی با سجود است.
بنابراین در تمام موارد این عنصر است، همین طور که شما میگویید که آب از دو عنصر تشکیل یافته است و هرگاه این دو عنصر با هم جمع بشوند، آب را تشکیل میدهد. عبادت نیز شبیه آب است، دو عنصر دارد، که عنصر اولش عبارت است از:
تفخیم و تذلل و خضوع و فروتنی و یک نوع اظهار عجز در مقابل خدا.
امّا مهم عنصر دوم است که عبارت است از انگیزه، یعنی باید ببینیم که انگیزه خدا پرستان در پرستش خدا چیست؟ این انگیزه، عنصر دوم است فلذا باید در هر موردی که کلمه عبادت را به کار میبریم و میگوییم که این عبادت است، هر دو عنصر را باید پیدا کنیم.
عنصر دوم جنبه انگیزه و قلبی است.
در اینجا عارفان یک انگیزه دارند، غیر عارفان انگیزه دیگری دارند. عارفانی که خدا را به خوبی شناختهاند، عاشق جمال و جلال او هستند، آنچنان دلباخته او هستند که فقط عشق به او و آگاهی از کمال و جمال او، آنها را وادار میکند که در مقابل خدا خضوع کنند. مثل حضرت علی علیهالسلام میفرماید: من خدا را به خاطر خوف و ترس از جهنم یا به خاطر طمع به بهشت عبادت نکردم، بلکه چون او را شایسته عبادت دیدم و عبادت کردم.
عارفان و سالکان واقعی که شناختی از جمال و جلال خدا دارند، انگیزه آنها برای پرستش عشق به کمال و آگاهی از جمال و جلال خدا است.
و اگر از عارفان بگذریم، نوع مردم خدا را که میپرستند، انگیزهشان این است که او را آفریننده مدبّر میدانند.
به بیان دیگر او را کانون کمال میدانند که میتواند حوائج و نیازهای بشر را بر طرف کند، در حقیقت او را به عنوان ربوبِّیت عبادت میکنند و میگویند که چون خداوند رب است و آفرینش و تدبیر جهان و از جمله انسان در دست او است، فلذا او را میپرستند که در حقیقت یک نوع احساس نیاز و حاجت میکنند و همین آنان را این وادار میکند که خدا را بپرستند و غیر او را نپرستند.
قرآن کریم میفرماید: « إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ»
پروردگار شما، خداوندى است که آسمانها و زمین را در شش روز [شش دوران] آفرید سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت، و به تدبیر کار (جهان) پرداخت هیچ شفاعت کنندهاى، جز با اذن او نیست این است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش کنید! آیا متذکّر نمىشوید؟ (یونس/ 3)
اگر در این آیه مبارکه دقت کنیم، قبلاً از چند مطلب خبر میدهد، آنگاه میگوید که خدا را بپرستید، چون او:
1- آفریدگار آسمانها و زمین است.
2- تدبیر و سرنوشت جهان و بشر (که جزئی از جهان است) در دست او است.
3- هر علتی که در جهان اثر گذار است، آتش اگر میسوزاند، به اذن حق تعالی است.
بعد از این سه مطلب، میفرماید «ذلکم الله ربکم» صاحب شما همین است، حالا که چنین است، یعنی آفریدگار است، تدبیر تو و جهان در دست اوست و هر علّتی که بخواهد اثر بگذارد به اذن او است «فاعبدوه أفلا تذکّرون»، کلمه « فاعبدوه» امر است مترتب بر این سه قضیه میباشد، یعنی چون معتقدیم که خدا آفریدگار است 2- مدبر است، 3- تمام علل و معالیل که اثر میگذارد در سایه او و به اذن او اثر میگذارد، چون چنین است، او را عبادت کنید.
بنابراین در صدق عبادت باید دو انگیزه و دو مطلب باشد، یکی خضوع و خشوع، و دیگری هم انگیزه باطنی، انگیزه این است که او معبود ما است، آنی که او را میپرستیم، خدا بدانیم، مدبّر بدانیم سرنوشت ما دست او باشد، اگر در مقابل چنین موجودی ما خضوع کردیم، این عبادت است.
آیا مواردی را که وهابیها شرک میدانند واقعا شرک است؟
حال باید ببینیم مواردی که وهابیها آن را شرک در عبادت میدانند، شرک است یا نه؟ آیا کسانی که ضریح پیغمبر اکرم (ص) را میبوسند، به این انگیزه میبوسند که آن حضرت آفریدگار جهان است، یا مدبّر جهان است، آیا تأثیر علل در اختیار او است؟
هیچ کدام از این انگیزهها مطرح نیست، بلکه از این جهت خضوع میکنند که او ناجی بشر و رسول خداست، عبد واقعی خداست.
به بیان دیگر اگر ما شیعیان در و دیوار مسجد او را میبوسیم نه از این نظر است که او خالق و آفریننده است یا اینکه مدبّر است، بلکه فقط برای این است که او رسول و هادی بشر است، خدمت گذار این امّت است و مایه نجات ما شده است، این محبّت وادار میکند که ما در و دیوار او را ببوسیم، یعنی چون دست ما به او نمیرسد، آثار او را میبوسیم. رسول الله هر چه دارد به اذن الله دارد، بحول الله و قوته دارد. (در اینباره مفصل سخن خواهیم گفت و جوانبش را توضیح خواهیم داد.)