جهانگيري در گفتگوی زیر نکات بسیاری درباره مسائل پشتپرده این فرقه بیان کردهاست؛ از نفوذ همهجانبه تشكيلات بهائیت در زندگي بهائيان گرفته تا عناد آنان با نظام جمهوري اسلامي ايران. آگاهی از این نکات، میتواند ماهیت استعماری و تشکیلاتی حاکم بر این فرقه را هرچه بیشتر آشکار سازد.
-لطفاً در مورد اعمال كنترل و اجبار از سوي تشكيلات مثالي بزنيد؟
حدوداً 12ساله بودم. دوست داشتم همراه با دوستان مسلمانم در ايام محرم به مساجد و مجالس عزاداري امامحسين(ع) بروم و مثل آنها كه در اين مجالس روحيه خوبي پيدا ميكردند به آرامش معنوي برسم. سينهزني و لباس مشكي پوشيدن برايم سؤال بود و در عين حال جالب و بسيار جذاب. يك روز به پدرم گفتم ميخواهم با مسلمانان به مجالس عزاداري بروم چون اين مراسم در ايام محرم باعث ميشود حتي خلافكاران دست از كارهاي خود بردارند و راه اصلاح پيش بگيرند. پدر و داييام، آقاي ايوبي (كه اكنون از سران تشكيلات است) گفتند، اگر ببينيم حتي يكبار پايت را به مسجد گذاشتهاي و با مسلماناني كه اعتقاد محكمي دارند ارتباط داري، ديگر حق نداري با ما باشي، بايد با همانها زندگي كني. اين در حالي بود كه آنها اجازه ميدادند من با دوستان لاابالي رفت و آمد داشته باشم! مورد بعدي مربوط به ازدواج من با دختري مسلمان بود كه با مخالفت شديد تشكيلات مواجه شد بدون آنكه هيچ دليل قانعكنندهاي بياورند، آنها هيچ جوابي در پاسخ به پرسشهاي من نميدادند و فقط من را تهديد ميكردند.
-به موضوع محرم اشاره كرديد، بهائيان زيارتنامهاي به نام زيارتنامه سيدالشهدا دارند درباره آن توضيح دهيد؟
نگاه تشكيلات بهائيت به زيارتنامه سيدالشهدا، نگاه ابزاري بوده شايد هم يك شگرد فريبكارانه براي اغفال مسلمانان بود كه تنها براي مدت كوتاهي در زمانهاي گذشته خوانده ميشد آن هم فقط در شهرهاي شيعهنشين براي فريب و اغفال مسلمانها، حفظ آمار بهائيان و به عنوان پوشش امنيتي براي بهائيان. چون از يك طرف به جوانها ميگفتند نبايد با مسلمانها رفت و آمد كنيد و از طرف ديگر زيارتنامه سيدالشهدا را ميخواندند حتي بعضي مواقع حليم نذري هم ميپختند البته اين امر در گذشته اتفاق ميافتاد وگرنه بهائيان امروزي اصلاً اعتقادي به اينگونه افكار ندارند. اين دو با هم در تضاد بود، به همين خاطر زيارتنامه و حليم را حذف كردند و در سالهاي اخير بهائيان در اول و دوم محرم كه مصادف با ولادت شوم باب و بهاء است جشن و سرور بر پا كرده و تورهاي گردشگري به راه مياندازند و به خوشگذراني مشغول ميشوند! البته جشن تولد باب و بهاء يك فلسفه سياسي معارض با شيعه دارد. چراكه برخلاف تقويم بهائي كه بر هجري شمسي استوار است ولادت باب و بهاء به قمري حساب شده تا بهائيان با عيد گرفتن و جشن و سرور در ايام محرم عداوت و كينه خود را با دين اسلام و مذهب تشيع استمرار دهند.
يعني براي اغفال ديگران به نوعي نزديكي ايجاد ميكردند؟
بله، از اين قضيه استفادههاي مختلفي ميكردند. مخصوصاً در بعد مظلومنمايي ميگفتند همانطور كه سيدالشهدا مظلوم بود، ما هم مظلوم داريم مثل باب، عباس افندي و يا ماجراي قلعه شيخ طبرسي را بعد از خواندن زيارتنامه ذكر ميكردند كه مثلاً ببينيد مظلوميت ما از سيدالشهدا نيز بيشتر است! اين استفاده ابزاري آنها از زيارتنامه نيز داراي يك فلسفه مرموز سياسي است يعني دشمن با استفاده از اين عناصر فريبخورده اهداف خود را در دل ملت مسلمان پيگيري ميكند و اگر ملت از خود دفاع كند فرياد مظلوميت آنها بلند ميشود كه آن هم نوعي ابزار است براي تحميل فشار به ملت مسلمان از سوي استعمار.
آنها سعي داشتند چه كسي را به جاي سيدالشهدا معرفي كنند و چه كساني را پيروان او ميدانستند؟
منظور آنها از سيدالشهدا همان باب و بهاء بوده(نعوذ بالله) و پيروان او را افرادي مثل ملاحسين بشرويه يا قدوس ميدانستند و به علت جنگهايي كه در قلعه شيخ طبرسي انجام دادهاند خاك اين قلعه را متبرك معرفي ميكنند. از طرفي متبرك بودن خاك كربلا و تربت امام حسين(ع) را نفي ميكنند ولي براي خود چنين چيزي را قبول ندارند و به اسلام و مسلمانان ايراد گرفته و آن را جزء خرافات به حساب ميآورند.
برخورد بهائيان با گروههاي ديگر مثل متصوفه، سيکها يا مسيحيان، به چه صورت است؟
با سنيها خيلي راحت برخورد ميکنند. من اينها را شنيدهام و خودم هم زماني که بهائي بودم ديدهام، هرقدر درباره عقايدشان با يک سني حرف بزنند در آخر سني برميگردد و ميگويد عقايد خودتان حلال خودتان باشد، ما سني بهائيشده نداريم. با يهوديان بيشتر آبشان در يک جوي ميرود چون به نظر من بهائيت زاييده تفکر صهيونيستها و يهود است و از لحاظ مالي خيلي به هم وابستهاند روشي که يهوديان و بهائيان در امور مالي به کار ميگيرند يکي است مثلاً در سرمايهداري ترجيح ميدهند جانشان را بگيرند اما مالشان را نه چون همهچيز را ماديات ميدانند و به نظرشان اگر مال داشته باشند ميتوانند در همهچيز موفق باشند، در سياست موفق باشند و به اهداف بيتالعدل کمک کنند اما کسي که از نظر مالي کمبود داشته باشد درست نميتواند نقشههايش را انجام دهد و کسي را به فرقه خود دعوت کند. در کل، بهائيات مايل است که در بين تمامي اديان و گروهها تبليغ و يارگيري را دنبال کند.
از سال 75 که از بهائیت جدا شدید چه اقداماتی برای بازگرداندن شما انجام شد؟
از زمانی که با خانم رئوفی پیمان بستیم که مسلمان باشیم، خانوادههايمان ما را خيلي اذيت كردند. مثلاً وقتی من نماز میخواندم برای مسخره کردن من بچههای برادرم را بر پشتم سوار میکردند و با حالت مسخره میگفتند بس است، چقدر نماز میخوانی؟! ولی میدیدند در من اثری نمیکند. آنها از نظر عاطفی خانوادهام را از من گرفتند و از لحاظ مادی هم خیلی به من ضربه زدند. از دیگر فشارهایشان زدوخورد برادرهایم با من بود که میگفتند راهت اشتباه است و نعوذبالله به حضرت رسول(ص) و امام زمان(عج) ناسزا میگفتند و این موقع بود که باهم درگیر میشدیم. من چندبار با پدر و برادرهايم درگیر شدم. از هر جهت ما را در تنگنا قرار میدادند تا مجبور شویم به آنها رجوع کنیم و منتظر بودند خواری ما را ببینند. اگر در خیابان ما را میدیدند طوری رویشان را از ما برمیگردادند تا به همراهانشان بفهمانند ما با اینها هیچ نسبتی نداریم و به دیگران هم همين توصيه را كرده بودند. دوسه بار پیش آمد بهائیانی که در خیابان با من برخورد میکردند تحتتأثیر حرفهای آنها چنان با ترس از من ميگريختند که کم مانده بود زیر ماشین بروند!
بنابراين ميتوان گفت آنها در شستشوی مغزي اطرافیانشان مهارت زيادي دارند؟
بله صددرصد، یکی از ویژگیهای فرقهای تشکیلات بهائیت بازسازی فکری و شستشوی مغزی افراد است. به من میگفتند نامه بنویس و بگو چه اتفاقاتی برایت افتاده و چرا مسلمان شدی و چه نیازهايی داری. دايیام هنوز هم دنبال این موضوع است و به من میگوید، تقاضاهایت را بنویس، پول میخواهی؟ میخواهی خارج بروی؟ به تو پول میدهیم به خارج میفرستیمت ولی بگو چه کسانی از تو حمایت میکنند که تا به حال از مسلمان بودن خود برنگشتهای؟ آیا ترس است؟ ایمان است؟ این را برایمان بنویس.
برگردیم به گذشته، عکسالعمل تشکیلات در قبال انقلاب اسلامي چه بود؟
همانطور که گفتم حکومت در زمان رژیم پهلوی در دست بهائیان بود و چون انقلاب برای برانداختن رژیم پهلوی بهوجود آمد طبیعتاً تشکیلات بهائیت و کلیه بهائیان از بروز انقلاب و پیروزی آن به شدت نگران بودند و تا جايی که توان داشتند در جهت مقابله با آن کوشش کردند. بعد از پیروزی انقلاب هم دست از توطئه و دسیسهچینی برنداشته و حتی در مدت زمان جنگ نیز مرتب در انتظار فروپاشی نظام جمهوری اسلامی ایران بودند همانطور كه اكنون نيز انتظار ميكشند، لیکن آنها این آرزو را با خود به گور خواهند برد.
دستور تشكيلاتي در دوران جنگ تحمليی براي جامعه بهائي چه بود؟
آنها آموخته بودند که چه کار کنند. خانوادههای بهائی اصلاً به توصیههای ایمنی رادیو در زمان حملات هوايی گوش نميكردند و حتی پرده اتاق را نمیکشیدند. حتی به خاطر حفظ جان خودشان هم حاضر نبودند این مسائل را رعایت کنند! من دقیقاً موردی را در خاطر دارم كه در جايی بودیم که عدهای از سران محفل بودند، پدر خود من هم بود، اعلام وضعیت قرمز شده بود. من گفتم چرا پردهها را نمیکشید، همه پردهها را میکشند، پنجرهها را با کاور مشکی میپوشانند، شما چرا چنین نمیکنید؟ گفتند پرده را پايین نمیآوریم، فوقش یک بمب اینجا میافتد ولی در همسایگی ما که همه بهائی نیستند، مسلمانها هم هستند، آنوقت اگر یک بهائی بر اثر بمباران بمیرد، ٢٠٠ تا مسلمان نیز همراه او میمیرد! آنها نفرت عميقي نسبت به مسلمانان دارند.
آيا تشكيلات از شما ميخواست كه به صورت شفاهي يا كتبي گزارشات اين خرابيها يا هر اطلاعات ديگري را بدهيد؟
مستقيم نميگفتند اما افراد، ناخواسته بر اساس تعالیم فرقهای به این سمت کشانده میشدند و اطلاعات را جمعآوری میکردند و به ردههاي بالاتر اطلاع ميدادند. من زمانی رادیو امریکا و به خصوص رادیو اسرائیل را گوش میکردم، تعجب ميكردم كه اخبار چقدر سريع ميرسد. مثلاً خاله خود من دانشجوی دانشگاه علمی غیرقانونی بهائیان در ایران بود، هر روز با بیتالعدل در حیفای اسرائیل از طریق فکس رابطه داشت و هر جریانی را که اتفاق میافتاد سريع به بيتالعدل خبر میداد.
با توجه به كارشكنيهاي تشكيلات بهائيت درباره انقلاب و جنگ تحميلي، شما چگونه اين فضا را شکستيد و به جبهه رفتيد؟
من در دوران سربازي در پايگاه لجستيكي نيروي هوايي تهران واقع در خيايان پيروزي بودم، وقتي ميخواستند ما را تقسيم كنند، آقايي آمد و گفت براي منطقه جنگي نيرو ميخواهيم. طبق آموزشهايي که ديده بودم و با رفت و آمدهايي که با بچههاي عقيدتي داشتم اين باور در وجودم بارور شده بود که مسلمانها برعکس القائات بهائيت، نه تنها خشن نيستند بلکه طبق اعتقاد آنها يک مسلمان واقعي بايد عاري از هرگونه خشونت باشد لذا وقتي داوطلب خواستند من جزء اولين نفراتي بودم که داوطلبانه به منطقه جنگي اعزام شدم. زماني که به همدان برگشتم اطرافيانم پرسيدند چرا به جبهه رفتي؟ در جواب گفتم اين يک اجبار بوده، ما سرباز هستيم، ما را تقسيم کردند و دست من نبود. تا پايان دوران سربازي که پنج يا شش ماه هم بيشتر شد همه بهائيان فکر ميکردند مرا به اجبار به جبهه بردند. البته عوامل تأثيرگذار و تشويق کنندهاي هم در قرارگاه بودند که در نتيجه آن بين من و تشکيلات بهائيت فاصله ايجاد شد.
ادامه دارد...