از پيروزي مصدق خاطره داشته باشي و در تظاهرات ملي شدن صنعت نفت بوده باشي و تابلوي حزب توده را پايين كشيده باشي و با نواب و كاشانيبزرگ گفتوگو كرده و با مصدق مكاتبه داشته باشي و شاگرد عابدزاده و شيخ مجتبي قزويني بوده باشي و دوست استاد شريعتي و دكتر علي شريعتي و آيتالله خامنه اي و... يعني آدمي بوده اي از ابتدا دغدغه مند و فكور و فعال سياسي انقلابي!
فرقه نیوز
تأسيس مهديه
بنيانگذار نخستين مهديه و انجمن پيروان قرآن، مرحوم حاج علياصغر عابدزاده در کوچه باغ نادری در مشهد بود. مردي که کمتر از فقها، دانش ديني داشت ولي به اندازه هزار فقيه، به فقه و اسلام و ايمان مردم، خدمت کرد. چيزي نگذشت که مهديه، فعالترين و جذابترين مجتمع ديني شهر و مقبول عام و خاص قرار گرفت زيرا آنجا هم مدرسه و هم محل آموزش قرائت قرآن و شبهاي جمعه نيز، محل دعاي کميل و صبحهاي جمعه، دعاي ندبه بود. برگزاري دستهجمعي مراسم دعاها در آن موقعيت، معناي ديگري داشت و كاملاً يك حركت ابداعي و معنادار بود.
كمي بعد مستمعان دعای ندبه و کمیل به صدها نفر رسید و مهدیه، گنجایش چنان جمعیتی را نداشت. زيرا اين حركت پديدهاي بيسابقه بود و پيام واضح ديني، سياسي داشت زيرا اين انجمن پس از يك دوره مذهب ستيزي شديد، بهاحياي مذهب برخاسته بود و بنابراين برگزاري دعای کمیل و ندبه انجمن، تا آنجا به اقتدار و نفوذ مردمي عابدزاده افزود كه برخلاف میل حاکمان بر سرنوشت امور دینی مردم و سازمانهاي رسمي كه بر مسجد جامع گوهرشاد، تسلط رسمي داشتند، به علت استقبال وسيع مردمي، دعاي كميل و ندبه به مسجد گوهرشاد منتقلشد.
گسترش و فراگيري
عابدزاده، هوشمندی که توانسته بود در رشته صنعت با تغییر ابتكاري در آینههای جیبی، توليد ثروت كند با تبدیل ابتكاري، واژه «تکیه» به «مهدیه» و واژه «هیئتی» به «انجمنی» و شعار جذاب پیروی از «قرآن» به جای پیروی از «اشخاص»، در عين حال كه مشکل جدايي مردم از تکیه و هیئت و هیئتیها را حل کرد، راه نفوذ دشمنان مهديه را هم بست و جامعه دینی را از زیر یوغ وابستگانِ دربار بیرون کشید و چیزی نگذشت که مهدیه، بزرگترین مرکز مذهبی مقبول متدینین كشور و الگوي برگزیده شد و شهرت آفرید و شهرهای دیگر نيز از این اندیشه پیروزمند، به تقلید پرداختند و جنبش مهديهسازی و گردهماییها و انجمنهاي مذهبي مردمي، همه جایی شد.
تیزهوشی عابدزاده از اینجا بیشتر آشکار میشود چون میدانست در آن شرایط، سیاست حاکم بر بسياري از مجتمعهاي دینی یا احزاب سیاسی، در راستاي منافع غرب است و بهوسیله دربار و آخوندهاي درباري متأثر از روشنفكرنماياني كه مغزشان تا آنجا رقيق شده که از بینی چکیده و كلههايشان، بیش از کدويی خالی نبود. عابدزاده با توجه به اين حساسيتها در مرامنامه انجمن، قيد كرده بود كه «مهدیه»، مخصوص آموزشهای دینی و صرفاً يك نهاد آموزشي و درسي! است و افراد این انجمن، حق دخالت در خطوط و نهادهاي سیاسی و اجتماعی ديگر را ندارند و با همین تاکتیک، با غرب و شرق و همه عواملشان در ايران، قطع رابطه کرده و بهانهها را از همه دشمنان گرفته بود.
آغاز فعاليت سياسي
همان عابدزاده که در اساسنامه برای افراد انجمن، دخالت در هرگونه حزب و سیاستی را ممنوع، قید کرده بود، همین که چهره سياسي کشور درهم ريخت و در خراسان، قدرت و اعمال نفوذ كفايي طرفدار شاه کمتر ميشد، تقيه را كنار گذاشت.
در آن ايام مرحوم کاشاني، نامهاي انقلاب برانگيز خطاب به شيخ محمود حلبي نوشت كه در آن روزگار در حوزه مشهد، فقيه و متكلم ممتازي بود و حيثيتش به شاگردي نخودكي و ميرزاي اصفهاني و دوستی با همه فقهاي موجه آن روز خراسان مانند مرجع عالي قدر سيديونس اردبيلي، فقيه حائري، فقیه قمی، حاج شيخهاشم و حاج شيخ مجتبي قزويني و شيخ علياکبر نوغاني توليت مشروع مدرسه نواب، (فيضيه مشهد) و آقايان دامغاني، شيخ غلامحسين تبريزي و شيخ غلامحسين بادکوبهاي و دیگر بزرگان روز حوزه به کمال رسیده بود.
شيخ محمود حلبي، پس از رسیدن نامه آقاي کاشاني برخلاف ضوابط حوزه آن روز، بدون هماهنگي با کفايي و دربار، به شيوهاي انقلابي، مردم را براي شنيدن اعلاميه تاريخي آيتالله کاشاني و گزارش مطالب سياسي روز به مسجد جامع گوهرشاد فراخواند و با اين كار، تعادل قوا را درهم ريخت و حوزهاي که بدون اجازه کفايي، نفس نميکشيد ناگهان احساس آزادي كرد.
مرحوم حلبي با آنکه ميدانست مدرسهها و هيئتهاي مذهبي مشهد، آگاهانه يا ناخودآگاه تحت سلطه هيأت مديره وابسته به دربار هستند در آن سخنراني، باب تازهاي گشود و مطالبه تاريخي و خطرناک مرحوم کاشاني را به مردم خراسان ابلاغ كرد و از همه هيئتهاي مذهبي و مجامع ديني خراسان درخواست کرد كه آن شب سرنوشتساز در مسجد گوهرشاد، تجمع كرده و آماده شوند تا منسجم و متحد در مقابل مخالفان اسلام و نهضت نفت، به پا خاسته و به دفاع از حريم اسلام برخيزند.
فلسفه دفاع از مصدق
فرداي آن روز، مرحوم عابدزاده به وسيله دوستاني كه در قم داشت از جمله آقاي خزعلي و مرحومان شیخ محمد نوهنهاوندی بزرگ و انصاري منبري، از مراجع قم و به خصوص آيتالله فيض و آيتالله خوانساري کسب تکليف کرد. زيرا آيتالله بروجردي، دخالت مستقيم سياسي خود را از آنجا كه مرجع تقليد بود به مصلحت نميدانست و تقيه ميكرد و آنگاه كه عابدزاده، مجوز دخالت در سياست را از مراجع قم هم دريافت، با اين حجت شرعي، از سياسيترينها شد.
عجيب اينکه حاجي عابدزاده و حاج شيخ محمود حلبي، باوجود روحيه محتاط و مقدسي كه داشتند تا آخرين روز مبارزات يعني 28 مرداد 32 با وجود همه درگيريهاي درون گروهي ميان سران نهضت نفت، تا پايان، مصدقي ماندند و چون اعتراض کرديم پاسخ ميدادند كه اگر شاه، مصدق را از سر راه بردارد بقيه را يک لقمه ميکند و امروز، مصدق، سنگر اوليه است.
گرچه اينان از برخي خطاهاي مصدق بهخصوص دموکراسیبازیها و غربزدگيها و اهانتهايي که اطرافيانش عليه كاشاني و نواب و روحانيت مبارز و اصيل ميکردند و مصدق نيز سکوت ميكرد، سخت رنج ميبردند. البته ما بعدها دریافتیم که آن اهانتها دستپخت راستهای چپ نما و توده نفتیها و ساواكيها بوده ولي آنچه مصدق را هلاک کرد باورهای او به بعضي ارزشهاي غربی بود که دشمنان توانستند با افکندن یک پلاک به نام «فقيه مبارز کاشانی» بر گردن حیوانی در معابر، روحانیت و مراجع قم و مردم متدين را ملتهب سازند و پايگاه مردمي خود او هم، ضعيف شد.
اساسا، فراز و نشيب مبارزات و رفت و برگشت مبارزين، بسيار و گاه غافلگيركننده بود؛ مثلا در دهه 40 و 50 ناگهان بزرگاني چون مرحوم ميلاني، استاد مجاهد ما و مرجع بزرگ، پس از سالها سابقه انقلابي، تغيير رويه دادند و از صف مبارزه، كنار كشيدند.
شكست نهضت
در آغاز نهضت، با یک نامه مرحوم کاشانی و سخنرانی شیخ محمود حلبي، خراسان، دگرگون شد و طاغوتی که انگلستان به مدت 200 سال آفریده بود چون یخی آب شد و در 30 تیر هم طرح کودتای سرد و خطرناک غرب با حرکتی به آن سادگی نقش بر آب شد.
لیکن از فردای سقوط قوام به جای اینکه روشنفکران بیفکر و دین نمایان بیدین، حرکت تاريخي، زیبا و موفق آقاي کاشانی را سرمایه وحدت قرار دهند، آنچنان بر فاصلهها افزودند که صلح گروههاي سياسي با یکدیگر، از صلح با دشمن، دشوارتر شد.
هنوز مرکب نامه کاشانی، خشک نشده بود که روزنامه شورش، ارگان تندروهای جبهه ملی كه خطدهنده آن، دكتر حسين فاطمي بود، کاریکاتوری را از کاشانی پيشگام، در حال معاشقه با دالس کثیف نشر داده بود و من به قدري خشمگين شدم که اگر ميتوانستم فاطمي را که دوران نهضت، عبد خدايي ترور كرد و پس از كودتا، بعد از شکنجههاي اشرف، شاه اعدام کرد با دست خود خفه ميکردم.
به همين دليل ميگويم بعضي تا آنجا روشنفكر ميشوند كه مغزها زلال و از بينيها ميچكد و بعضي مؤمنان اشعريتر از اشاعره ميگردند. آري اين افراط و تفريطها جوي را به وجود آورد كه مليون و متدينين آگاه، خار در چشم و استخوان در گلو به انتظار مرگ زودرس نهضت نشسته بودند.
سركوب و دستگيري منتقدان
از فردای 28 مرداد، دستگاه سركوب اطلاعاتي رژيم اندکاندک شدت عمل به خرج ميداد. سازمان امنيت آمريكايي شكل گرفت و قامت به نابودی هرگونه مخالفی برافراشت.
سرآغاز به چند صد مارکسیست دوآتشه و جديتر پرداخت و برخی را اعدام و برخی را ساواکی كرد و پس از آن، مجاهد صادق، نواب صفوي و سران فداییان اسلام را به بهانه تروری که انجام نشد، تيرباران کرد و جالب است بدانيد وحشت دشمن از آنان به حدي بود كه سفارت آمریکا از پيكر خونين آنان یکبار در تابوت و یکبار هم در گور تصوير گرفت و كارشناسان سازمان سيا بر سر جنازهاش آمدند تا مطمئن شوند زاپاتا كشته شده است.
كودتاگران چون از تهران، فارغ شدند به شهرستانها و به ويژه به سراغ مشهد كه يك پايگاه اصيل مبارزه و الهامبخش سراسر كشور بود، آمده و نخست چند نفر از کانون استاد شريعتي و بعد هم حاجي عابدزاده را بازداشت كردند. متاسفانه مرحوم عابدزاده با تهديد رژيم مبني بر آزار و اذيت جوانان مهديه، نه از ترس جان خود كه از ترس آنان، پس از زندان از سياست فاصله گرفت و اينچنين مهديه نيز شكار حكومت شد و آنگاه بود كه آگاهانه و به دست خودمان انشعاب كرديم.
تاسيس انجمن حجتيه در فضاي سكوت
اندکاندک وضع چنان شد که حلبي دانست با آن همه کینه کفایی دوباره به قدرت رسیده، دیگر اجازه هیچ گونه فعاليتي به او داده نمیشود و بنابراین مصمم گردید به تهران، مهاجرت و به حركت تازهای بپردازد و چون از پیش، با زیانباری بهائیت، آشنا و پس از 28 مرداد میدید که تشکیلات زیرزمینی آنان با تکنیکها و تاکتیکهای تازهای وارد حكومت میشوند تا آنجا که در آخرین روزهای حکومت شاه، نخستوزير و بعضي از وزرا و نيز ساواك را در اختیار داشتند و خطرناکتر اينكه بهائيان، جاسوسان و عمال باوفاي صهیونیستها در ايران بودند، جهاد سیاسی پیشین را تبدیل به اجتهادی سیاسی كرده و تقیه را - نه برای حفظ جان- برگزید زیرا در آن دوران هرگونه مخالفت آشکار با حکومت را ناموفق و خودکشی و بیهوده ميدید و همه دیدیم تا پيروزي انقلاب هرگونه فعالیت چريكي از ابتدا، شکست خورده و ناکام ميبود.
لذا آقاي حلبی با هماندیشی آقای فلسفی که در آن روزگار، مطرود دربار نبود و یکی دو بزرگ دیگر و حمایتهای آقای خوانساری، کمر مبارزه برای افشا و ريشهزني بهائیت بربست و چون ميدانست هیچگونه مبارزهای با دولت آن روز، میسر نیست با این تعهد که در سیاست روز، دخالتی نداشته باشد، اجازه تأسیس «انجمن خیریه حجتیه» را در شرایطی که همه مردم، حکومت را بیدین و غیر مردمی میدانستند از رژیم گرفت و حكومت برای کسب آبروی خود، چنین مجوزی را به ضمانت آیتا... خوانساری و آقای فلسفی و تعهد کتبی حلبي به عدم فعاليت سياسي به او دادند و او آنچنان مفید، مشروع و هوشمندانه تا سال 41 به پیش ميرفت که اکثر مراجع حتی امام(ره)، اجازه مصرف وجوهات برای پیشرفت مبارزه با بهائیت به او ميدادند.
کسانی که عقل و دین دارند و با جو دوران فترت و رکود سیاسی از سال 32 تا 42 آشنا ميباشند میدانند كه ساواک در این ده سال، کاری کرده بود که مردم دیندار و بهخصوص روحانیت، دچار یک افت سیاسی بزرگ و توقف و سکته تاریخی شدند و مبارزات دینی آنچنان فروکش کرده بود که در همه کشور به جز گروهي كوچك از پختهمردان دیندار هوشمند و جوانان ملی مذهبی آن هم غير آشكار و آنها نیز دائم منکوب و سرکوب و یا زندانی بودند، نَفَس کِشی در سپهر سیاست ایران باقی نمانده و یأس، همه را گرفته بود و فضا چنان مردهگونه بود که بسیاری از جوانان چون انقلابی میشدند، مارکسیست و یا التقاطی میگشتند.
اگر کسی فضای رخوت و یأس و بیحرکتی دهه پس از کودتای 28 مرداد تا قبل از قيام امام(ره) را درک کرده باشد میداند که شیخ محمود حلبی با چه تدبیری توانسته بود در دهه فترت و توقف همگانی، انجمن حجتیه دهه نخست را آنچنان پربهره بنا كرده و جنبش جوانان مذهبی را دوباره، راهاندازی کند. البته پس از آغاز نهضت امام(ره)، انجمن حجتيه، كاركرد غلط و اساساً مفهوم ديگري يافت.
مبارزه علمي با بهائيت
انجمن حجتيه، ارتباطي با «انجمن پيروان قرآن» و «مهديه عابدزاده» و دیگر انجمنها و مهدیهها نداشت، بلکه به عکس امروز که گروه مالاندوزشان، مالک دعای ندبههای پرهیاهو و پرهزینه و تجملی هستند، انجمن حجتيه آن روز با دعاهای ندبه و ديگر انجمنها هم ارتباط چندانی نداشت.
افراد انجمن حجتيه از نظر کمي و عددي، اندک و تا مدتی براي عموم، ناشناخته بودند ليکن از نظر کيفي به علت گزينش هوشمندانه آقاي حلبي و مديريت ايشان، افرادي زبردست در مباحثات و مناظرات ديني و مذهبي و بهخصوص در مبارزه با بهائیت، دارای چنان تواني ميشدند که حضیرهالقدس مرکز بهائیان، مکانی که با انواع تشويق و تطميعها، مردم را به جانب خود میکشاند، به همه نهادهاي خود دستور داده بود که از گفتوگو و مناظره با اعضاي انجمن حجتیه، پرهيز کنند. اگر رسالهای كه مرحوم امیرپور در روزهایی که عضو انجمن بود نوشته است بخوانيد با توان افراد مناظره انجمن حجتیه بيشتر آشنا ميشويد.
عواي كوكا و پپسي!
شايد اولين مبارزه اقتصادي انجمن حجتيه با بهائيت، با گرفتن امتياز کوکاکولا (گرچه به نام دیگر اشخاص) در مقابله با پپسي کولايي باشد که در انحصار بهائيان بود و اين نخستين تله و طعمهاي بود که توانست شخصيت علمي و کلامی انجمن حجتیه را تبديل به شخصیت اقتصادی سودجويانه گرداند و چون جنگ كوكاكولا و پپسيكولا، همه كسي و همه جايي گرديد رهبر كنوني انقلاب که در آن روزگار، بيش از 20 سال نداشتند براي ارشاد آنها فرمودند: «اینقدر بر سر پپسی وکوکاکولایی که سود هر دو به يک جيب ميریزد، درگیر نشوید.»
انحراف انجمن
به پژوهشگران عزیز عرض ميکنم كه هرگز در پی شناخت انجمن حجتیه آن روز که دیگر وجود خارجی ندارد، نباشید که آن انجمن هم به مانند صدها حزب و انجمن و هیأت خوب و بد نيمقرن گذشته، اينك در قبرستان احزاب، آرامیده است بلکه باید با تأمل بیشتر به سیر منفی گروه طلحه و زبیری و ابوموسایی و نفوذيهاي انجمني نمايي بپردازیم که پس از پيروزي انقلاب با هر وسیلهاي در پی تحریف انقلاب اسلامی هستند زیرا انجمن برخلاف پندارهای سادهلوحانه از سال 32تا سال 42، موفقترین جمعیت مذهبی بود.
چه میگویم؟ در آن دوران، هيچ جمعیت مذهبی و سياسي فعال و آزادی نبود که انجمن حجتیه، بخواهد سياسي باشد افسوس كه انجمن بدون توجه به این مرض کشنده طلحه و زبيري از سالهای 38 به بعد غافل از اینکه تارهای سرطانی با آهستگی در جان بعضی از انجمنیان، ریشه میدواند، به كارش ادامه میداد و آن اندک هم که مرض را ميدیدند و مریضان را میشناختند، فتنه را آنقدر بزرگ نمیدانستند که کشنده باشد و براي حفظ ساختار انجمن با گروه طلحه و زبيري مدارا ميكردند.
اما با زندانی شدن امام خميني(ره) و هیجان انقلابي، ضربه بعدي به جامعه بر سر انجمنی که تعهد به عدم دخالت در سیاست و عدم مبارزه با دولت! سپرده بود فرود آمد و متدینان را تا آنجا تکان داد که برخی از آنان كه پیوندشان در فرهنگ علوی ریشهدار بود، از هر طبقهای که بودند چه پیادهنظام و چه دستاندرکاران رشتهها و چه گردانندگان بالایی به طور انفرادی نه تشکیلاتی، از انجمن بیرون میرفتند ولي این سرریزها آنقدر نبود که لطمهاي به ساختار انجمن بزند بلکه پس از رهایی امام(ره) از زندان، خرسند از اینکه درگیر ماجرای زودگذری!! نشدهاند که باعث تعطیل انجمن شود، به تدبیر خود، آفرین هم میگفتند.