چکیده
پائولو کوئلیو رمان نویس مشهور برزیلى و رهبر یکى از فرقه هاى انحرافى است. او نویسنده اى است که در دوران نوجوانى به بى ایمانى روى آورده و با گرایش شدید به آثار مارکس و انگلس، همه باورهاى مارکسیستى را دگرگون کرده است. او در همین دوران علاقه مند به سحر و جادو گردید و به دنبال آن، جذب گروه هاى شیطان پرستى شد. کوئلیو پس از فروپاشى نظام هاى مادى مارکسیسم و فرویدیسم، خلأ حاصل از دین و معنویت را در غرب به خوبى احساس کرده و بر آن شده تا با استفاده از فن قصه نویسى، نیاز فطرى بشر به عرفان و معنویت را مرتفع سازد. او در همین زمینه، با ادبیاتى صریح و ساده بر اندیشه هاى مارکسیستى، نیهیلیستى و شیطان پرستى لباس عرفان و معنویت پوشانده، آن را به جهانیان عرضه مى کند. این پژوهش با روش توصیفى ـ تحلیلى، به دنبال مقایسه تطبیقى اندیشه هاى مارکسیسم، نیهیلیسم و شیطان گرایى با اندیشه هاى کوئلیو مى باشد و اثبات نموده که وى در ادبیات عرفانى خود به شدت متأثر از مارکسیسم و شیطان گرایى بوده و عرفان او عرفانى سکولار است.
کلیدواژه ها: مارکسیسم فلسفى، هیپى گرى، معرفت درونى، نیهیلیسم، انجیل شیطانى.
مقدّمه
گرایش به عرفان و معنویت ریشه در درون و فطرت انسان دارد. امروزه با اثبات نادرستى فلسفه هاى دین ستیز و معنویت گریز از یک سو و شکست نظام هاى مادى گرا و ضددینى مارکسیسم و فرویدیسم از سوى دیگر، این میل درونى و نیاز فطرى بیش از پیش احساس شده و بشریت بدین جا رسیده است که مادى گرایى و برخوردارى از لذت هاى زودگذر مادى نه تنها در سعادت و رستگارى انسان کافى نبوده، بلکه انسان را در بن بست پوچ گرایى و نیهیلیسم، سرگشته و حیران رها کرده است. ازاین رو، امروزه در جهان با روند رو به افزایش گرایش به دین و عرفان روبه رو هستیم؛ فروش بى سابقه کتاب هاى دینى و عرفانى در سطح جهان، روى آوردن شدید مردم به مطالعه کتاب هاى عرفانى، شرکت در محافل و مجالس مذهبى و معنوى و تولیدات هنرى مختلف با موضوعات عرفانى و در زمینه هایى همچون فیلم، پویانمایى، موسیقى، داستان و... همگى شواهد روشنى بر این مدعا هستند. عرفان آمریکایى پائولو کوئلیو نیز یکى از این عرفان هاى وارداتى به شمار مى رود. از کوئلیو تاکنون بیست جلد رمان به چاپ رسیده است که همه آنها به بیش از 60 زبان زنده دنیا ترجمه و در بیش از 150 کشور جهان منتشر شده است. شکى نیست که قصه و داستان از دیرباز تاکنون به عنوان یکى از مهم ترین ابزارهاى ترویج و گسترش اندیشه هاى بشرى مورد استفاده قرار مى گرفته است و کوئلیو نیز از این ابزار براى نشر و ترویج اندیشه هاى پلورالیستى و لیبرالیستى خود به خوبى استفاده کرده است، ولى متأسفانه تاکنون آثار و اندیشه هاى او به صورت مستند و مستدل مورد تحلیل و بررسى قرار نگرفته است و مهم تر از آن، براساس مطالعات و تحقیقات نویسنده هیچ اثر پژوهشى در مورد منابع فکرى پائولو کوئلیو یافت نشده است. ازاین رو، این پژوهش جدید است؛ چراکه از یک سو، موضوع اصلى آن پرداختن به یکى از جنبش هاى نوپدید معنوى است و از سوى دیگر، به صورت دقیق به تحلیل، بررسى و مقایسه تطبیقى منابع فکرى آن پرداخته است.
سؤال اصلى پژوهش عبارت است از: مهم ترین منابع فکرى پائولو کوئلیو کدام است؟
سؤال هاى فرعى نیز عبارتند از: 1. چه ترابط و تراتبى بین منابع فکرى کوئلیو وجود دارد؟ 2. آیا مى توان با تکیه بر آموزه هاى پائولو به عرفان و معنویت حقیقى رهنمون گشت؟
این مقاله ابتدا مرورى کوتاه بر زندگى پرفراز و نشیب پائولو کوئلیو خواهد داشت و پس از آن، مى کوشد به مهم ترین منابع فکرى او که بیش ترین تأثیر را بر اندیشه و آثار او داشته اند اشاره نماید.
مرورى بر زندگى پائولو کوئلیو
پائولو کوئلیو در سال 1947م در ریودوژانیروى برزیل به دنیا آمد. او در هفت سالگى به مدرسه عیسوى ها رفت؛ مدرسه اى که محیط و مقررات آن مورد علاقه اش نبود. او در آن مدرسه ایمان مسیحى اش را از دست داد، به گونه اى که آشکارا تنفر خود را نسبت به مسائل دینى و مذهبى نشان داد؛ اما در همین مدرسه به رؤیاى واقعى زندگى اش، یعنى نویسندگى، رهنمون شد و با مطالعه آثار خورخه لوئیس بورخس (نویسنده و شاعر معاصر آرژانتینى) و هنرى میلر (نویسنده معاصر آمریکایى) جذب آنها شد. او همچنین علاقه مند به تئاتر شد و از درس خواندن فاصله گرفت و نتوانست دوره دبیرستان را با موفقیت به پایان برساند و سرانجام مدرکى با رشوه گرفت. طغیان و سرکشى پائولو از یک طرف و روى آوردن او به مواد مخدر از طرف دیگر، سبب رنجش و نگرانى بیش از پیش پدر و مادرش شد تا جایى که آنها مجبور شدند پائولو را سه مرتبه در بیمارستان بیماران روانى بسترى کنند. او در آن بیمارستان بارها تحت درمان شوک الکتریکى قرار گرفت (آریاس، 1381، ص 22ـ26). سرانجام کوئلیو در برابر پافشارى پدرش که دوست داشت او را در نقش یک وکیل ببیند تسلیم شد و به دانشکده حقوق رفت، اما خیلى زود آن را رها کرد و دوباره به روزنامه نگارى و تئاتر روى آورد و نمایشى غیراخلاقى را کارگردانى کرد که طبق نظر بسیارى از تماشاگران، موضوعات مطرح شده در آن نمایش ها کاملاً ضداخلاقى و ترویج دهنده فساد بوده است.
در دهه 1960، جنبش هیپى گرى سراسر جهان را فرا مى گیرد، اما رژیم نظامى برزیل آن را به شدت سرکوب مى نماید. با وجود این، کوئلیو با زیر پا گذاشتن قوانین و مقررات اجتماعى و با بلند نگه داشتن موهاى خود و خوددارى از همراه داشتن کارت شناسایى، به این جنبش مى پیوندد و کاملاً جذب فرهنگ هیپى مى شود. او در همین دوران با تمام وجود به مواد مخدر و توهم زا، مشروبات الکلى و سکس روى آورده و با اشتیاق فراوان به مطالعه آثار هگل، مارکس، و انگلس مى پردازد. کوئلیو همزمان دچار بحران معنوى شدیدى مى شود که به کفر او مى انجامد. او در این هنگام به فرقه هاى متعددى روى مى آورد و تمام آمریکاى لاتین را در جست وجوى پیر و مرادش کارلوس کاستاندا مى پیماید و در این راه با جادوگران گوناگونى آشنا مى شود (کوئلیو، 1379، ص 20).
علاوه بر این، کوئلیو به دلایل مختلفى، ازجمله: زیر پاگذاشتن قوانین و مقررات اجتماعى، انتشار مجموعه اى از داستان هاى مصور غیراخلاقى و سرودن اشعارى در مخالفت با حکومت وقت برزیل، سه مرتبه زندان را نیز تجربه نموده است.
ازدواج هاى متعدد و ناموفق کوئلیو یکى دیگر از بخش هاى حساس و قابل تأمل زندگى اوست، به گونه اى که از مجموع پنج ازدواج او، چهار مورد با شکست مواجه گردیده است. او پس از شکست در چهارمین ازدواج، در اثر شکست هاى پى در پى دچار بحران روانى شده و اقدام به خودکشى مى نماید که البته جان سالم به در مى برد. سرانجام پائولو کوئلیو در سن سى وچهار سالگى و پس از سال ها تجربه طغیان و سرکشى، بى ایمانى و الحاد، ایمان مسیحى خود را باز یافت و به مطالعه عرفان مسیحیت روى آورد (کوئلیو، 1386الف، ص 13ـ16).
آثار پائولو کوئلیو
امروزه پائولو کوئلیو به عنوان یک نویسنده پرآوازه جهانى شهرت دارد. کتاب هاى پائولو کوئلیو که عمدتا در قالب داستان و از نوع رمان هاى کوتاه است، تاکنون به بیش از 60 زبان زنده دنیا ترجمه شده است و در بیش از 150 کشور جهان منتشر مى شود و در حال حاضر بیش از 65 میلیون نسخه از آثار او به فروش رفته است و بنا به گزارش نشریه فرانسوى لیر در سال 1999، پائولو کوئلیو، دومین نویسنده پرفروش جهان در سال 1998 بوده است (همان، ص 20). در ایران نیز همه آثار کوئلیو به زبان فارسى ترجمه شده و هرکدام از آنها با شمارگان بالا، چندین مرتبه تجدیدچاپ شده اند. کتاب هاى پائولو کوئلیو به ترتیب تاریخ نشر عبارتند از:
1. خاطرات یک مغ (1987)؛ 2. کیمیاگر (1988)؛ 3. بریدا (1990)؛ 4. عطیه برتر (1991)؛ 5. والکرى ها (1992)؛ 6. کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم (1994)؛ 7. مکتوب (1994)؛ 8. کوه پنجم (1996)؛ 9. راهنماى رزم آور نور (1997)؛ 10. نامه هاى عاشقانه یک پیامبر (1997)؛ 11. دومین مکتوب (1997)؛ 12. ورونیکا تصمیم مى گیرد بمیرد (1998)؛ 13. شیطان و دوشیزه پریم (2000)؛ 14. قصه هایى براى پدران، فرزندان، نوه ها (2001)؛ 15. یازده دقیقه (2003)؛ 16. زهیر (2004)؛ 17. چون رودجارى باش(2005)؛18. ساحره پرتوبلّو (2006)؛19.برنده تنهاست(2008)؛20.الف (2010).
کتاب ها و آثار پائولو کوئلیو در حقیقت، آینه اى هستند که بازتاب زندگى شخصى، سیر تفکرات، اندیشه ها و منابع فکرى او را به روشنى مى توان در آنها به تماشا نشست. موضوع بیشتر کتاب هاى کوئلیو عرفان است و عرفانى که او معرفى مى کند آمیزه اى است از تعاریف عرفانى مختلف دنیا؛ از زمان هاى بسیار دور و قدیمى تا به امروز. او در خلق آثارش از برخى مکاتب فلسفى، سیاسى و اجتماعى نیز تأثیر فراوان یافته است. در زیر، به برخى از مهم ترین منابع فکرى پائولو کوئلیو که بیشترین تأثیر را بر آثار او داشته اند، اشاره مى کنیم:
1. مارکسیسم
مارکسیسم مکتبى سیاسى ـ اجتماعى است که تحت تأثیر اندیشه هاى کارل مارکس، فیلسوف و جامعه شناس آلمانى، در اواخر قرن نوزدهم به وجود آمد. فردریک انگلس نیز از مهم ترین نظریه پردازان اندیشه هاى مارکسیسم است که مارکسیست ها با اصول کلى اندیشه هاى او نیز موافق هستند.
کارل مارکس در سال 1818م در شهر ترو (در جنوب غربى آلمان) به دنیا آمد و در سال 1883 در لندن وفات یافت. او از یک خانواده بورژووا و در اصل یهودى بود، ولى در عمل پیرو آیین یهود نبود و اساسا با هر نوع پیوستگى دینى و مذهبى مخالف بود. مارکس از ابتداى تحصیلات خود در برلین به گروه جوانان پیرو هگل و آزادگان پیوست. او رساله اى با موضوع ابیقور نوشت و پس از اخذ مدرک دکترا در رشته فلسفه، دانشگاه را ترک کرد و به روزنامه نگارى روى آورد. پس از مدتى روزنامه او توقیف شد و او با سرکشى و عصیان تحت تعقیب حکومت قرار گرفت. پس از مدتى، مارکس در پاریس با آلمانى دیگرى به نام فردریک انگلس، که بعدها به مارکس دوم مشهور گردید آشنا شد. انگلس تحت تأثیر محیط خانوادگى اش به یک جوان سرکش تبدیل شده بود و نخستین نوشته هاى او نیز همانند مارکس مقاله اى درباره ابیقور با محتواى کاملاً ضددینى است. مکتب مارکس بر سه پایه فلسفى، اقتصادى و سیاسى استوار است (پى یتر، 1360، ص 1ـ14).
مارکسیسم فلسفى یا فلسفه مارکس به صورت یک دیدگاه کلى درباره تاریخ بشر است. فلسفه مارکس ریشه در فلسفه هگل دارد و در حقیقت، پیروى کاملى از روش هگل است، اما در عین حال، تفاوت هایى هم با آن دارد. هگل پندارگرا بود، اما فوئر باخ شاگرد او فلسفه هگلى را از جنبه هاى پندارگرایى آن بیرون آورد و از صورت همه خداگرایى به صورت ناخداگرایى درآورد و مارکس آن را به یک فلسفه مادى گرا تبدیل نمود (همان، ص 10).
مارکسیسم اقتصادى در جهت اثبات این مطلب است که رژیم سرمایه دارى به عنوان یک رژیم بهره کشى انسان، سزاوار محکومیت است؛ زیرا علاوه بر اینکه مبتنى بر نابرابرى هاى اجتماعى است، داراى تضادهاى درونى نیز مى باشد. مارکسیسم در اقتصاد، طرفدار نظریه مالکیت اشتراکى است (همان، ص 12).
مارکسیسم سیاسى، به صورت یک پیش بینى در مورد وقوع اجتناب ناپذیر تغییرات اجتماعى، با تکیه به تضادهاى این نظام است. پیروان مکتب مارکس بر این باورند که مى توان از این فلسفه به صورت یک دانش انقلابى استفاده کرد؛ چراکه این فلسفه وسیله اى براى تغییر جهان است و مى تواند اوضاع حاضر را تشریح، آینده را پیش بینى و مراحل تحول یک جامعه را پیش گویى کند (مطهرى، 1377، ص 13).
ناگفته نماند که مارکس علاوه بر هگل، از داروین نیز بسیار تأثیر پذیرفته است. مارکس در نامه اى به انگلس مى نویسد: کتاب داروین براى من بسیار مهم است و آن را به عنوان پایه بیولوژیکى مبارزه طبقاتى در تاریخ مى پذیرم (پى یتر، 1360، ص 238).
پائولو کوئلیو و اندیشه هاى مارکسیستى
مسئله ارتباط پائولو با مارکسیسم به سال هاى 1960 به بعد، یعنى آغاز جنبش هیپى گرى و جنبش هاى مبارزه انقلابى چریکى بازمى گردد. در این هنگام، کوئلیو با گرایش هاى ضدسازشکارانه خود به مطالعه آثار هگل، مارکس و انگلس مى پردازد و به شدت به آنها علاقه مند مى شود و همزمان، ایمان مذهبى اش را از دست داده و به خداناباورى روى مى آورد. بازتاب مارکسیسم در سه بعد فلسفى، اقتصادى، و سیاسى آن به روشنى در اندیشه و آثار پائولو کوئلیو نمایان است. ماتریالیسم، اومانیسم، فمینیسم، نیهیلیسم، طبیعت گرایى و جبرگرایى از مهم ترین اندیشه هاى مارکسیستى کوئلیو به شمار مى آیند که در اینجا به بررسى تطبیقى برخى از آنها مى پردازیم.
از دیدگاه مارکسیسم، اقتصاد، پول و ثروت هدف است و اصالت دارد و زیربناى جامعه را تشکیل مى دهد و در مقابل، دین، مذهب و اخلاق روبناى جامعه هستند و اصالت ندارند.
مارکس مى گوید: هر اندازه قدرت پول من بیشتر باشد من نیرومندترم. خصیصه هاى پول، خصیصه هاى من و نیروهاى من، یعنى من دارنده است... من زشتم، مى توانم زیباترین زنان را بخرم و این بدین معناست که من زشت نیستم؛ زیرا تأثیر زشتى و قدرت مشمئزکننده اش را پول من از میان برمى دارد. به عنوان یک فرد، من چلاقم، اما پول، بیست و چهار پا برایم دست و پا مى کند. بنابراین، من چلاق نیستم. من آدمى رذل، بى شرف، حقه باز و ابله ام، اما پول محترم است و بنابراین، دارنده اش نیز محترم است. پول سرآمد همه خوبى هاست و ازاین رو، دارنده اش نیز خوب است (ایگلتون، 1383، ص 46ـ47).
این اندیشه مارکسیستى در آثار کوئلیو نیز دیده مى شود. براى نمونه، اساس کتاب یازده دقیقه وى براساس همین تفکر مادى مارکسیسم استوار است. ماریا، شخص اول رمان یازده دقیقه، که در آرزوى به دست آوردن پول و ثروت فراوان است، با تکیه بر این شعار مارکسیستىِ هدف وسیله را توجیه مى کند، اخلاق، شرافت، و نجابتش را کنار مى گذارد و به روسپى گرى مى پردازد و در نهایت، به یکى از زنان ثروتمند و خوش بخت تبدیل مى شود. کوئلیو در کتاب یازده دقیقه مى نویسد: دستمزد آنان [روسپى ها ]تقریبا در هر چهار ساعت، معادل دو ماه کار در فروشگاه پارچه است... یعنى در یک روز معادل دو ماه حقوق در فروشگاه پارچه... در عین حال، آنچه یک روسپى معمولى به دست مى آورد، بسیار بیشتر از پولى است که مى توان با تدریس زبان فرانسه در برزیل به دست آورد. تنها نیاز به حضور در یک میخانه، رقصیدن و ایجاد ارتباط دارد... (کوئلیو، 1385، ص 99).
مارکسیسم و دین
مارکسیسم یک مکتب مادى است و هرگونه وجود ماوراءالطبیعه را انکار مى کند. در مکتب مارکس، همه چیز براساس وضع اقتصادى شکل مى گیرد؛ بنابراین، امور اقتصادى اصالت دارد.
از دیدگاه مارکس، ایدئولوژى و مذهب، تصور یا آگاهى دروغینى است که طبقه حاکم به دلیل منافع خود از واقعیت ها دارد. مارکس دین و مذهب را نیز معلول اوضاع و شرایط اقتصادى جامعه، و ساخته دست بشر مى داند: انسان سازنده دین است نه دین سازنده انسان. دین همانا آگاهى به خود و احساس به خود براى انسانى است که هنوز بر خود فائق نیامده یا دوباره خود را از دست داده است. لیکن دین تحقق محیرالعقول سرشت بشر است؛ چراکه سرنوشت بشر واقعیتى حقیقى ندارد. درنتیجه، پیکار علیه دین به منزله پیکار علیه جهانى است که دین جوهر روحانى آن مى باشد... دین به منزله آه یک موجود مستأصل، قلب یک جهان سنگدل و روح یک هستى بى روح است. دین تریاک مردم است... دین وسیله توجیه بیدادگرى هاى اجتماعى، اصول اجتماعى مسیحیت، بى غیرتى، حقارت، خوارى، فرمان بردارى، و فروتنى و خلاصه، تمامى صفات پست را موعظه مى کند (همان، ص 236ـ237).
مارکس جامعه را به دو بخش زیربنا و روبنا تقسیم مى کند و بر این باور است که دین، اخلاق و معنویت روبناى جامعه اى است که وضع اقتصادى زیربناى آن است و با تغییر زیربنا، روبناى آن نیز تغییر مى کند.
نفى دین و مذهب و اعتقاد به اینکه زندگى با مرگ پایان مى پذیرد، از دیگر اندیشه هاى مارکسیستى است که در کتاب هاى پائولو نیز بازتاب یافته است. کوئلیو مى گوید: در دنیا فقط یک چیز واقعیت دارد که به چشم خودمان مى بینیم، و مذهب اختراعى است براى فریب دادن مردم. مى پرسم: پس آن مسجد در شهر چه مى کند؟ مى گوید: فقط پیرمردها و پیرزن هاى خرافاتى به آنجا مى روند و آنها هم جاهل و بى کارند و نمى توانند به خلق جهان سوسیالیست کمک کنند. (کوئلیو، 1383الف، ص 206ـ207).
همچنین در کتاب ورونیکا تصمیم مى گیرد بمیرد، مى نویسد: همه از خود مى پرسند: آیا خدا وجود دارد؟ برخلاف بسیارى از مردم، این موضوع دغدغه عظیم درونى زندگى ورونیکا بود. در دوران رژیم کمونیست قدیم، خط رسمى مدرسه این بود که زندگى با مرگ پایان مى پذیرد. و ورونیکا به این فکر عادت کرده بود... تقریبا یقین داشت که همه چیز با مرگ پایان مى پذیرد. براى همین، خودکشى را انتخاب کرده بود: آزادى مطلق. فراموشى ابدى (کوئلیو، 1386ب، ص 53).
جبر تاریخ در فلسفه مارکسیسم
جبر تاریخ یا حتمیت تاریخى، از مهم ترین اندیشه هاى مارکسیسم است و بنا به گفته کارل، تخم لقى بود که براى اولین مرتبه هگل و پس از آن مارکس و دیگران در دهان مردم انداختند. مارکس و انگلس از انتقاد دینى به انتقاد اجتماعى، و از مادى گرایى فلسفى به مادى گرایى اقتصادى روى آوردند. مادى گرایى تاریخى تلاش مى کند تا واقعیت هاى تاریخى را با تکیه بر عوامل اقتصادى تبیین کند که نتیجه این کار، چیزى جز جبر تاریخ نمى تواند باشد. در جبر تاریخ، جامعه جبرا و بدون اختیار، خودش مراحلى را طى مى کند و تاریخ با یک دینامیسم ذاتى بدون اینکه اراده انسان ها در آن دخالت داشته باشد از مرحله اى به مرحله دیگر مى رود تا به سوسیالیسم مى رسد. جبر تاریخ سبب مى شود که مسئولیت از بین برود؛ به عبارت دیگر، میان جبر و مسئولیت یک نوع تضاد وجود دارد؛ چراکه مسئولیت با آزادى و اختیار در ارتباط است و از آن طرف، جبر، آزادى و اختیار انسان را نفى مى کند. بنا بر مکتب جبر، انسان ها در کارهایشان مجبورند و هیچ اختیارى ندارند و بنابراین، هیچ گونه مسئولیت اخلاقى هم ندارند (مطهرى، 1368، ص 207).
بدون تردید، جبرگرایى کوئلیو را نیز باید از دیگر اندیشه هاى مارکسیستى او به شمار آورد که بازتاب آن را در اندیشه و آثارش مى توان مشاهده نمود. او در کتاب یازده دقیقه مى نویسد: ... رئیس باز هم با حالتى اندوهبار اصرار کرد، ولى سرانجام شرایط را پذیرفت و به جبر روزگار، تن در داد... (کوئلیو، 1385، ص 31).
مارکسیسم و نیهیلیسم
بدون تردید، نیهیلیسم سرانجام ماتریالیسم و همه مکاتب مادى است. خودکشى نیز پیامد مستقیم نیهیلیسم و نهایت درجه ماتریالیسم است.
از دیدگاه مارکسیسم، خودکشى امرى عادى و طبیعى است و به هیچ وجه غیرطبیعى نیست؛ چراکه هرچه مخالف با طبیعت باشد، اساسا اتفاق نمى افتد. مارکسیست ها، روسپى گرى، خودکشى، دزدى و... را نشانه اى از سازمان معیوب جامعه مى دانند (مارکس، 1384، ص 72). مارکس نیز، جامعه موجود را عامل خودکشى مى داند. در خانواده خود مارکس نیز خودکشى موضوع بسیار مهمى بوده است. مارکس در نامه اى به انگلس مى نویسد: همسرم هر روز به من مى گوید آرزوى مرگ خود و بچه ها را دارد. همسر مارکس خودکشى نکرد، اما از سه دختر بزرگ او دو نفرشان خودکشى کردند. برخى از نویسندگان نیز به موضوع خودکشى خود مارکس پرداخته اند (همان، ص 49ـ50).
از دیدگاه دورکیم: مارکس مى توانست کسى باشد که مستعد خودکشى است. وى در دورانى پرتلاطم زندگى مى کرد. از آلمان به فرانسه و بلژیک و انگلستان جابه جا شد؛ از آیین یهود به مسیحیت و سپس به خداناباورى رو آورد. از بسیارى از همکارانش جدا شد، و روابط خانوادگى اش سرشار از تنش و نگرانى بود. زندگى او بى گمان نابهنجار بود (همان، ص 50).
ازآنجاکه نیهیلیسم پیامد مستقیم مارکسیسم و همه مکاتب مادى به شمار مى آید و ما در بخش بعدى به صورت مستقل از نیهیلیسم بحث خواهیم کرد، اندیشه هاى نیهیلیستى کوئلیو را نیز در همانجا مطرح مى نماییم.
2. هیپیسم و نیهیلیسم
هیپى گرى، اندیشه جدیدى است که در برابر فلسفه اصالت عقل قرار دارد. کلمه هیپى hippy از واژه hip به معناى خراب کردن شادى و سرور و یا از واژه hipsters به معناى خراب کردن، گرفته شده است. علاوه بر این، هیپى در لغت به معناى افسرده نیز آمده است (خدایار محبى، 1349).
هیپى گرى پدیده اى اجتماعى است که در اواسط دهه 1960 در ایالات متحده آمریکا آغاز گردید و به تدریج در نقاط مختلف جهان گسترش یافت. هیپى ها که بیشتر از جوانان طبقات بالا و متوسط جامعه بودند، مى کوشیدند خود را از دریافت ارزش ها و هدف هاى اجتماعى و پایبندى به آنها دور نگه دارند. آنها خیابان گردهایى بودند با روانى آشفته از مصرف مواد مخدر، جوانانى با ظاهرى ژولیده و موهایى بلند، افسرده و پریشان از ناکامى ها، بى هدف، پر غصه و بالاخره، بى اعتنا به هنجارها و قوانین اجتماعى. هیپى ها از دین هاى یهودى و مسیحى روى گردان مى شدند و به آیین هاى شرقى روى مى آوردند (وحدانى، 1378، ص 34).
آیین هیپى از خصوصیات جامعه صنعتى است و چون بنیاد جامعه جدید در انقلاب صنعتى انگلستان است و آمریکا وارث آن است، به طور خصوصى مى توان آن را اندیشه اى انگلیسى ـ آمریکایى دانست.
جنبش هیپى و هیپى گرى در مخالفت با فلسفه هاى مادى و براساس یک خلأ دینى و معنوى شکل گرفته است. برقرارى ارتباط بین خدا و دانش جدید داروشناسى روانى را باید از نوآورى هاى هیپى ها دانست. آنها بر این باورند که در درمان بیمارى هاى روحى ـ روانى مى توان از داروهاى شیمیایى بهره گرفت و علاوه بر این، با استفاده از داروهاى شیمیایى مختلف و بخصوص ال. اس. دى مى توان به معرفت خدا رسید؛ و به همین دلیل است که آیین هیپى را دین صنعتى و عرفان شیمیایى نیز مى نامند (موسویان، 1389، ص 80).
ابراز تنفر از جامعه و قوانین حاکم بر آن، علاقه مندى به موسیقى راک، استفاده از مواد مخدر و مواد روان گردان، روابط جنسى آزاد، زندگى جمعى، دورى از نظافت و پاکیزگى، پوشیدن لباس هاى غیرعادى، بیهوده انگاشتن و پوچ پنداشتن همه چیز، از مهم ترین ویژگى هاى هیپى ها به شمار مى رود. آنها عقیده دارند که باید همه چیز و حتى در صورت لزوم خود را نابود کرد و کشتار دیگران را نیز با خنده پاسخ داد. ریشه این اندیشه، که به نیهیلیسم قرن نوزدهم بازمى گردد، مبتنى بر این عقیده است که باید همه شئون اجتماعى را از بین برد و همه چیز را نیست و نابود کرد (همان).
اصول بنیادین آیین هیپى
بنیاد آیین هیپى ها بر پنج اصل زیر استوار است (خدایارمحبى، 1349):
1. گریز از جامعه صنعتى و بازگشت به طبیعت: هیپى ها با پشت پا زدن به تمدن و فناورى، نفرت خود را از جامعه و نظام اجتماعى ابراز کرده و به همه چیز پشت کرده اند. آنها حتى از کار کردن و نظافت هم روى گردان هستند.
2. عدم گرایش به خشونت و زور: هیپى ها به هیچ عنوان به خشونت علاقه اى ندارند. واکنش آنها در برابر ناملایمات اجتماعى نیز به صورت کناره گیرى اجتماعى و سیاسى، بدون توسل به زور و خشونت است.
3. گسترش معرفت درونى: در آیین هیپى، معرفت از طریق توجه به شخصیت نامحدود انسان به وجود مى آید. البته هیپى ها در این عقیده، متأثر از آیین هاى هندى مى باشند.
4. مستى و راستى: هیپى ها بر این باورند که از طریق داروهاى شیمیایى مى توان معرفت درونى را گسترش داد و به عالم حقیقت الهى رسید؛ داروهایى که با ایجاد نوعى مستى، هیپى را به عالم نامحدود مى برد. باید توجه داشت که استفاده از داروهاى شیمیایى از خصوصیات جامعه صنعتى است و جوامع قدیمى براى ارتباط بین محدود و نامحدود از مواد گیاهى استفاده مى کردند. براى مثال، در هندوستان، بنگ، حشیش و گیاهى به نام سوما و در آمریکا، مارى جوآنا کلید معرفت الهى است.
5. عشق: از دیدگاه هیپى ها، دین حقیقى در قلب است و در هیچ صورت و زبانى وجود ندارد و متعلق به ملت و نژاد خاصى هم نمى باشد. آنها مى گویند: انسان به جاى اینکه به دستورات اشخاص عمل کند، باید به نداى قلب خود گوش فرادهد و بر طبق آن عمل نماید. این دین از طریق تجربه به دست مى آید و عشق همگانى و معرفت کل است. / فارس
پی نوشت:
آریاس، خوان، 1381، زندگى من، ترجمه خجسته کیهان، تهران، مروارید.
ایگلتون، ترى، 1383، مارکس و آزادى، ترجمه اکبر معصوم بیگى، تهران، آگه.
پیتر، هاینینگ، 1377، سیرى در تاریخ جادوگرى، ترجمه هایده لولایى، تهران، آتیه.
پى یتر، آندره، 1360، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاع الدین ضیائیان، تهران، دانشگاه تهران.
تمیمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، 1366، غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
خدایارمحبى، منوچهر، 1349، آیین هیپى وحید، ش 85.
فعالى، محمدتقى، 1387، پائولو کوئلیو؛ دیدگاه ها و تحلیل ها، در: سى دى مجموعه مقالات همایش بین المللى اخلاق در دانشگاه، قم، دانشگاه معارف اسلامى.
کریمى، حمید، 1388، جهان تاریک، قم، بوستان کتاب.
کلینى محمدبن یعقوب، 1367، الکافى، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
کوئلیو، پائولو، 1379، اعترافات یک سالک، ترجمه دل آرا قهرمان، تهران، بهجت.
ـــــ ، 1386الف، چون رود جارى باش، ترجمه آرش حجازى، تهران، کاروان.
ـــــ ، 1383الف، زُهیر، ترجمه آرش حجازى، تهران، کاروان.
ـــــ ، 1383ب، راهنماى رزم آور نور، ترجمه آرش حجازى، تهران، کاروان.
ـــــ ، 1388، برنده تنهاست، ترجمه آرش حجازى، تهران، کاروان.
ـــــ ، 1384، بریدا، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، تهران، کاروان.
ـــــ ، 1386ب، ورونیکا تصمیم مى گیرد بمیرد، ترجمه آرش حجازى، تهران، کاروان.
ـــــ ، 1386ج، ساحره پورتوبلو،ترجمه آرش حجازى،تهران،کاروان.
ـــــ ، 1383ج، والکرى ها، ترجمه سوسن اردکانى، تهران، نگارستان کتاب.
ـــــ ، 1385، یازده دقیقه، ترجمه کیومرث پارسا، مشهد، نى نگار.
مارکس، کارل، 1384، مارکس و خودکشى، ترجمه حسن مرتضوى، تهران، گام نو.
مجلسى، محمدباقر، بى تا، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
مطهرى، مرتضى، 1368، فلسفه تاریخ، تهران، صدرا.
ـــــ ، 1377، نقدى بر مارکسیسم، تهران، صدرا.
موسویان، سیدمحمد، 1389، زندگى نامه، آثار و تحلیل اندیشه هاى پائولو کوئلیو، پایان نامه کارشناسى ارشد، قم، دانشگاه معارف اسلامى.
وحدانى، ادیب، 1378، بررسى موسیقى متال، تهران، سپیده سحر.
سید محمد موسویان: دانشجوى دکترى مدرسى معارف اسلامى دانشگاه معارف.
معرفت - سال بیست و دوم ـ شماره 193