اکهارت اولین کتابش را با عنوان نیروی حال در سال 1997 میلادی منتشر کرد و آثار وی برای نخستین بار در سال 1381 در ایران چاپ شد. اکهارت توله عصاره تمام تعلیمات خود را در کتاب نیروی حال خلاصه میداند، این کتاب که دربردارنده آموزههای جدید وی در باب معنویت است، در حقیقت تجربه شخصی او در سلوک است.
دفن تکاملجویی در اندیشههای اکهارت توله
اکهارت باور دارد که بشر نیز به تحولی بنیادی داشته و دگرگونی اساسی، تنها شانس بشر برای بقاست. وی هیچگاه معنای تحول بنیادین را روشن نمیکند. اصولاً راهی که وی برای «معنوی زیستن» توصیه میکند، دربردارنده تحول نیست؛ بلکه متضمن توقف است.
وی نه تنها دیگران را به تغییر محیط دعوت نمیکند، که تغییر خود هم نمیخواند. دگرگونی در نگاه اکهارت توله، پذیرش واقعیتهای موجود است. انسانها به جای ناآرامی و داشتن دیوار مقاومت درونی، باید الگوی غلط «نباید چنین باشد» را فراموش کنند و بگذارند و همه چیزهای ناراحت کننده از شفافیت وجود آدمی عبور کنند و بروند:
تا وقتی که آرزو میکنی کاشکی اوضاع به گونهای دیگر بود، پنجره فرصتها به روی تو گشوده نمیشود و تو زندانی اوضاع میمانی، اوضاعی که دیگر تغییر نمیکند و یا بدتر هم میشود. با پذیرش واقعیتهای موجود، تا حدودی از واقعیتهای موجود رها میشوی. (توله. نیروی حال. صفحه 241)
آنچه اکهارت به آن دعوت میکند، تحول نیست و وی نه معتقد به تغییر دنیای خارج است و نه به تغییر درونی دعوت میکند و مخاطب اکهارت حق دارد از خود بپرسد که وی در تعلیماتش به کدام تغییر فرا میخواند؟ چه چیزی را شایسته دگرگونی میداند؟ مگر از این است که به «تسلیم لحظه حال بودن» بسنده میکند؟ او بارها به خواننده آثارش یادآور میشود که هیچ مشکلی وجود ندارد؛ باید عینک خود را بردارید تا دنیا به صوت متفاوتی ببینید:
«من از حل مشکلات سخن نمیگویم؛ بلکه از این سخن میگویم که هیچ مشکلی وجود ندارد مشکلات ساخته و پرداخته ذهناند و برای بقای خود به زمان نیاز دارند و آنها نمیتوانند واقعیت لحظه باقی بمانند.» (توله. نیروی حال. صفحه 103)
تنها چیزی که اکهارت نیازمند تغییر میداند، نگرش دیگران به تحول درونی و نه دست زدن به ترکیب دنیای خارج:
«اگر از نظر آگاهی بالاتر نگاه کنیم، اوضاع همواره مثبت است. دقیقتر بگویم شرایط نه مثبتاند و نه منفی، آنها همان چیزی است که هست. وقتی تو در حالت پذیرش کامل آنچه که هست، قرار داری که تنها شیوه زندگی درست است در واقع به فراسوی خوب و بد رفتهای.» (توله. نیروی حال. صفحه 279)
به راستی آیا آدمی در درون خود هیچ قوهای برای رشد و تکامل ندارد؟ آیا قوای انسانی همه به فعلیت رسیدهاند یا اینکه در ساحت وجودی آدمی هیچ استعدادی که نیازمند شکوفایی باشد، به ودیعت گذاشته نشده است؟
مکاتب روحی، انسان را گنجینهای از استعدادهای روحی و معنوی دانسته و آنان را به رشد استعدادها دعوت نموده و برای این مهم برنامههایی را توصیه میکند.
اکهارت نه نقصی برای انسانها برمیشمارد و نه عیب روحی و رذیله اخلاقی؛ از آن رو که نقصی نمیشناسد، به برطرف کردن کاستیها نمیپردازد و چون عیبی درون انسان سراغ ندارد؛ از اصلاح عیوب و ویژگیهای منفی صحبتی نمیکنند:
«اگر نمیتوانی گرایش منفی را کاملاً کنار بگذاری، فقط بپذیر که چنین گرایشی در تو هست و توجه خود را به آن معطوف کن.»
آدمی همواره در پی مطلوبهای خویش است و به این امید که با دستیابی به مطلوبش به آرامش برسد، دست از تکاپو بر نمیدارد؛ ولی آنچه از تعلیمات اکهارت توله برمیآید، «دفن تکامل جویی» است.
درست است که افراد غیرقانع و ناراضی، پیوسته از این شاخه به آن شاخه میپرند و همواره پیگیر ظرفیتهای بالاتر هستند؛ میلیونر خود را سختی میاندازد که میلیاردر شود، بازیگر سینما که در اجتماع به شهرتی دست یافته و رقیبانی دارد، تلاش میکند به سوپراستار و ستاره بیبدیل تبدیل شود؛ اما باید دانست برای این افراد، امید نجات و رستگاری هست و راه سعادت همچنان باز است؛ زیرا این افراد، هرچند به خطا رفتهاند و با این روش هیچگاه به آرامش و اقناع نخواهند رسید، همچنان روحیه کمالجویی را درون خود حفظ کرده و به «پذیرش نقض» به عنوان واقعیت تن داده و درصدد رفع کاستیاند. این دسته چون به وجود خلأ واقفاند، تلاش میکنند این خلأ ر با دست یافتن به مراتب بالاتری از مطلوب پر کنند و در مکتب اکهارت، همین مقدار از بالندگی و پویای هم دیده نمیشود.
توله با نگرشی که در مخاطبان خود ایجاد میکند، مانع تحول درونی ایشان میشود و به آنها این اعتماد را میدهد که چیزی فراتر از آنچه دارید، وجود ندارد که لازم باشد به سوی آن بروید! نقصی ندارید که لازم باشد آن را تکمیل کنید! خلأی نیست که لازم باشد آن را تکمیل کنید! خلأی نیست که لازم باشد آن را پر نمایید؛ اگر خود را تماما به لحظه حال تسلیم کنید، به تمام حقیقت یافتهاند و مطلوب نهایی حاصل شده است.
در مکتب اکهارت این پرسش بیجواب است که سرانجام نقایص و کمبودهای روحی مانند: حسادت، خودخواهی، جاهطلبی، زیادهخواهی، طمع، دروغگویی، تهمت و صفاتی از این دست که در ادیان الهی رذایل و ناپسندیهای اخلاقی شمرده شدهاند، نیاز به اصلاح دارند یا خیر؟ آیا نظارهگری محض و با زیستن در نیروی حال، رذایل درمان شدهاند و انسان را از خط آنها رسته است، یا اینکه اصلاح این دسته از ملکات روحی ناپسند نیاز به برنامههای دیگری دارد؟
در مرام اکهارت، اعتماد نا به جایی در مورد صفات سرکش ایجاد میشود و چنین وانمود میشود که وجود این خصلتها تهدید برای حیات معنوی محسوب نمیشود. وی میگوید که اصلاح خود به معنای اندیشیدن به آن نیست، بلکه به معنای آن است که احساسات خود را مشاهده کنی و آنها را همان طور که هستند، به رسمیت بشناسی و بپذیری.
چرا وی منکر وجود رذایل اخلاقی در انسان میشود؟ چرا از اساس، نگرش مخاطبان خود را این گونه شکل میدهد و به آنها اطمینان میبخشد که نیاز به بازبینی در صفات رذیله خود ندارد؟
او به تغییر رفتار و دگرگونی صفات و خوی انسانی نمیپردازد؛ بلکه بر پذیرش آنچه هست، توقف میکند و میگوید طور که هستید، خود را در آغوش بگیرید و شاداب باشید. به همین علت است که در نظام معنویت اکهارت، فرد جانی هم بدون هیچ قصد و یا عملی بدون اینکه حتی ندامتی به خود راه دهد، میتواند فردی روشن ضمیر و معنوی باشد:
بودهاند جانیانی که در آخرین لحظههای عمر خود، پیش از اعدام حالت بینفسی را تجربه کرده و بدینسان طعم شادمانی و آرامش درونی را چشیدهاند و در آن لحظههای جایی در ذهن و در برون نداشتهاند تا به آنجا فرار کنند؛ آنجا مجبور بودهاند، آنچه را که پذیرفتنی نیست، کاملاً بپذیرند. (توله. نیروی حال. صفحه 157).
سخن اکهارت جدا جای تأمل دارد! آیا به راستی وی برای معنوی شدن فقط به «حالت بودن» توصیه میکند؟ فرد جانی چه قدمی برداشته که الآن شایسته زندگی معنوی و حالت روحانی شده است؟ این چه معنویتی است که در مورد عصیانها و جنایتهای انسان؛ هیچ موضعی ندارد و درباره گذشته آدمیان خنثی است؟ این چه عرفانی است که در آن سهمی برای اراده انسانها لحاظ نمیشود و چوبهدار میتواند نقش بیشتری از اراده، اختیار و عمل آدمیان داشته باشد؟
معلوم میشود که معنویت اکهارت هیچ نسبتی با عمل انسانها ندارد و این گونه معنویت با هرگونه عملی سازگار است!