پایگاه خبری تحلیلی فرقه نیوز؛ اُشو در ۱۱ دسامبر ۱۹۳۱ در شهر کوجوادا در ایالت مادیاپرادش هندوستان متولد شد و در ۲۱ سالگی مدعی است که به اشراق رسیده است. خود را زوربای بودایی نامید. زوربا، شخصیتی زمینی و اهل خوشگذرانی دنیوی بود و بودا در جامعهی وی به عنوان مظهر طریقت معنوی شناخته میشود. او ۱۹۶۳ سخنرانیهای خود را آغاز و روشهایی برای مراقبه ابداع کرد هر چند مراقبهی مورد ادعای او کاملا برگرفته از آیین هندوئیِ یوگا است. او ۷۰۰۰ سخنرانی داشته و کتبش به ۱۹ زبان در دنیا ترجمه شده است. اشو بسیار بودا را ستایش میکند و به همان اندازه از آیین هندو تنفر دارد. او به شدت گرایش تانترایی و بودایی دارد. اشو تاکید زیادی بر یوگا و رسیدن به بیداری کندالینی دارد که این خرافههای هندویی و اثرات آن در یادداشتهای دیگر بررسی شد.
از کسب علم تا علم ستیزی!
او مطالعات زیادی دربارهی روانشناسی و فلسفه داشته است. در دانشگاه جبلپور تحصیلات خود را به اتمام رسانده بود. اُشو سالها در دانشگاه جبلپور استاد فلسفهی دانشگاه بود اما بعدها به شدت با علم اکتسابی مخالفت میکند. او مدعی است که هیچگاه مرشدی نداشته است! در حالیکه به سراسر جهان سفر میکرد و با افراد صاحب خرد دیدار میکرد و از هر کدام اندیشهای را میگرفت. همانطور که به اذعان خودش تاثیرات زیادی از ماستو(نوازنده و فردی که به آخرین مرحله سلوک در عرفان هندویی رسیده و از طرف گوروی خود وظیفهی هدایت اشو را گرفته بود و نخستین کسی بود که اوشو را باگوان نامید) گرفت. (اشو، و آنگاه نبودم، ص ۴۷ و ۴۴) او دینِ ثمرهی علم و اکتساب را دوست نداشت و همه چیز را در عشق خلاصه میکرد، لذا عُرَفا را بسیار بر اساس تفسیری که خود از زندگانی آنها داشت، ستایش میکرد.
خدا و پیامبران در نگاه اُشو
نظرات اُشو نشان میدهد که او بیشتر از هایدگر که خیلی از نظرات او استفاده میکند، متاثر از نیچه و نظر او درباره اعلام مرگ خدا، نزدیکتر است. او پیروی از پیامبران و امامان در عصر حاضر را نفی کرده و ناکارا میخواند. البته با نظر افرادی که بی خدایی را ترویج میکنند مخالفت میکند و خدا را، خدای تجربهی درونی میخواند. وقتی این نگاه را در کنار سبک زندگی ترویجیِ او میگذاریم نگاه اومانیسمی و ترویج خود خدایی توسط وی بسیاری آشکار میشود. (اشو، آواز سکوت ص ۱۸۰ و ۱۸۱) او از مارکس، نیچه و فروید برای از بین بردن دینهای کهن سپاسگزاری میکند. اما توقف آنها در بی خدایی و پیدا نکردن جایگزین برای خدا را نمیپسندد. او خدا را نور معرفی میکند و نور را همان درونِ انسان میخواند.(باگوان شری راجنیش، بگو آری!،ص ۹۵) البته صفاتی که برای خدا میآورد معمولا صفاتی در برابر جریان مادی گرا است. اما جستجوی خدا را بیهوده میخواند.اوشو حقیقت مذهب را برای هر فرد، مخصوص آن فرد میخواند. مثلا میگوید حقیقتی که بودا به آن رسید و در جان آن نشست فقط برای اوست و با او دفن شد. این یک نگاه ماتریالیستی است که نه تنها با فلسفه ادیان الهی مبنی بر اصالت روح و تجرد آن در تناقض است، بلکه با آرای آیین هندو و بودا هم در تضاد است. چون آنچه از بودا مانده را هم نفی میکند. چون آنها مردهاند اندیشهی آن ها هم از نظر او مرده است! اگر اندیشهای به ماوراء الطبیعه قائل باشد میتواند بگوید با مرگ جسم، اندیشه هم میمیرد! و جالب اینکه اوشو از همین اندیشههای مرده استفاده و به آنها استناد میکند.
شریعتگریزیِ اُشو
اشو تنها قانون خدا را عشق میداند. لذا میگوید دین مطلقِ شادی است و این شادی با حس گناه از بین میرود و بر این اساس شریعت، احکام و قوانین الهی را به کلی نفی میکند.(اشو، آواز سکوت، ص ۲۱۹ و ۲۲۰) تمام مقصود او از گناه، نگاه خاص مسیحیت و آیین هندو و ... به مسائل جنسی است اما با این نگاه صفر و صدی و مطلقگرایش، بخاطر مسائل جنسی مطلق گناه و تکلیف الهی را نفی میکند. شریعتی که دزدی، قتل، تجاوز، ریاکاری، و... را نفی میکند را بخاطر لذات جنسی به طور مطلق نفی میکند. او به جزئیات و لوازم سخنان خود نمیپردازد و در این موضوعات کلیگویی میکند. اشو و خیلی از عرفانهای نوظهور برای یافتن طرفداران بیشتر سعی میکنند کمترین محدودیت را در قوانین خود داشته باشند.
اوشو؛ معیار حق و باطلِ مشاهیر!
در نگاه اُشو اشخاصی که از دنیا رفتهاند و محبوب بخشی از جوامع هستند توسط او تحریف میشوند و آنگونه که میخواهد آنها را ابتدا تفسیر میکند و سپس تقدیس میکند تا بتواند از جوامع مختلف یارگیری کند. برای مثال او بودا را ستایش میکند. اما بوداییانی را که او را تناسخِ بودا نمیدانند را مذمت میکند. او دل خوشی از بوداییان نداشت.(اُشو، گلهای جاودانی، ص ۱۷۴) کاتوایشیدا از عرفای مشهور ژاپن را میپذیرد، زیرا او اُشو را مایتریا بودا(بودای پنجم، منجی آخرالزمان) قلمداد میکند. گاندی را بخاطر اختلاط ادیان شماتت میکند. با همین معیارهای بیان شده، کبیر(عارفِ مکتب سیک) را ستایش میکرد، عمر خیام را با صوفی خواندن آن و بودن در راه عشق و تفسیر خاصی که از خیام ارائه میدهد ستایش میکرد. به همین شیوه منصور حلاج را ستایش میکند. با برداشتی سطحی از تفکرات فرقه ملامتیه، ابن عربی و حافظ را منتسب به این فرقه کرده و خود را از این فرقه مینامد! روانشناس مورد علاقهی اشو بخاطر قرابت فکری به خودش، گورجیف روسی بود هر چند او صوفیان را اولین روانشناسان عالم میداند.
شک گرایی و نگاه صفر و صدی در اندیشهی اُشو!
اوشو ادیان را متهم به نگاه صفر و صدی و سیاه و سفید دیدن میکند. او با همین نگاه ارسطو و علم منطق را مذمت میکند و میگوید: شما مطابق تفکر ارسطویی آموزش دیدهاید؛ این درست است و آن غلط، این سیاه است و آن سفید، این خیر است و آن شر. این دسته بندیها کاذب است. قسم اعظم زندگی خاکستری است.(اشو، در هوای اشراق، ص۱۰۴) همین نگاه او را دچار شک گرایی کرده است و نیچه را که خیلی از او استفاده میکند بخاطر تفکر منطقی در برخی مواقع مذمت میکند. بخاطر شک گرا بودن، دکارت را میستاید. تصویری که او از واقعگرایی به مخاطبان بیان میکند یک تصویر غیر واقعی است.
تک گزارهها تنها یک واقعیت دارند. آنچه کلی است به اعتبار کلی بودن یک حکم کلی به آن میدهند اما تک تک اجزای آن کلی هرکدام حکمی جداگانه دارند. برای مثال وقتی میگوییم فلان آیین باطل است. این حکمی کلیست اما در تک تک تفکرات آن آیین که میرویم برخی گزاره های حق را هم میبینیم و به آن اذعان داریم و حکمی که میدهیم بر اساس نتیجه و مجموع خروجی آن آیین است. اینها حقایقی از واقع گراییست که اشو نمیخواهد ببیند. اما نکته مهمتر این است که اُشو که مدعی این تفکر شک گرایی و عدم نگاه صفر و صدی است خود را معیار حق قرار میدهد و همانطور که گذشت اشخاص را با معیار خود به شدت و ناجوانمرادنه مذمت میکند یا به شدت تایید میکند. این نگاه صفر و صدی را در سرتاسر آثار و قضاوتهای اشو دربارهی اشخاص به وضوح میبینیم. این نگاهِ متناقض با رفتار اشو در نهایت به پلورالیسم میرسد و اذعان میکند مسیح، بودا، زرتشت، کریشنا، لائوتسه، حضرت محمد همگی به یکجا رسیدهاند! (اوشو، چراغ راه خود باش، ص ۲۹) این نگاه را وقتی به لوازم و مثالهای عجیبی که پدید میآورد بیاندیشیم، به غیر معقول بودن آن پی میبریم. ثمره چنین نگاه تساوی ملحد، قائل به وحدانیت خدا، قائل به دو خدایی و قائل به سه خدایی است. در حالی که واقع یکیست. مثل اینکه بگوییم آنکه در ایران میگوید الان شب است و آنکه مدعیست الان روز است هر دو واقع را میگویند!
جامعه گریزیِ اُشو
مکتب فکری اُشو از حیث اجتماعی با تفسیر اشو از تصوف، به تصوف بسیار نزدیک میشود. تصوف را مذهب واقعی میداند چون قائل است آنان با دل کار دارند و دل مخالق هوش و ذهن است.(باگوان شری راجنیش، بیگانه در زمین، ص ۵۱ و ۵۳) وقتی صوفی را به پشمینه پوشی تعریف میکند برای سخن خود میگوید: «محمد در قرآن میگوید که حتی موسی نیز وقتی با خدا ملاقات کرده ردای پشمی میپوشیده!»(اشو، آواز سکوت، ص ۸) حال آنکه چنین آیهای در قرآن وجود ندارد و احتمالا او به حدیثی در این رابطه اشاره میکند. او از میان فرقههای مختلف تصوف، آنان را که عصیانگرند، بیشتر میپسندد. از نظر او یک صوفی در جامعه فرد محترمی نیست و صوفی را دشمن جامعه و مردمِ محترم میداند. جامعه را مملو از ریاکاری میداند و فرد را ترقیب به جامعه گریزی میکند. با همین نگرش سورن کیرکگارد(فیلسوف آلمانی)، نیکولای بردیایف(فیلسوف روسی) و هایدگر(فیلسوف آلمانی) را میستاید. او گرایش هایدگر را به «خود» و دوری از جامعه را میپذیرد.
جامعهگریزی اشو تا آنجا پیش میرود که میگوید: «نود و نه درصد فعالیتهای انسانها بی فایده است. نه تنها بی فایده بلکه ضرر میرساند. آنچه شما به اصطلاح اجتماعی بودن و ارتباط برقرار کردن با دیگران مینامیدش، هیچ سودی ندارد.... هنگامی که این به اصطلاح اجتماعی بودن را رها میکنید، چنین حالتی برایتان رخ میدهد؛ دیگر تب ندارید، هذیان نمیگویید».(اوشو، در هوای اشراق، ص۳۰۹) سپس وجدان را زیر سوال میبرد و میگوید انسان آگاهی و وجدان دارد که آگاهی از آنِ اوست و وجدان را جامعه به او تحمیل کرده است. میگوید بین ما و آگاهی دیوارِ وجدان وجود دارد.(شری راجنیش، بشنو از این خموش...، ص ۷۸) با این تفکرات او قانون طلایی را بی قانونی میداند!
انتهای پیام/